کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هم زمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هم
/ham/
معنی
۱. یکدیگر.
۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.
۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن.
۴. (قید) نیز: او هم آمد.
〈 به هم: با هم؛ همراه یکدیگر.
〈 به هم آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] به هم پیوستن دو چیز؛ سربههم آوردن.
〈 به هم آمیختن: (مصدر متعدی)
۱. درهم کردن.
۲. مخلوط کردن.
۳. (مصدر لازم، مصدر متعدی) مخلوط شدن.
〈 به هم آوردن: (مصدر متعدی)
۱. به هم رساندن.
۲. به هم بستن.
۳. فراهم آوردن.
〈 به هم برآمدن: (مصدر لازم)
۱. تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.
۲. خشمناک شدن.
〈 به هم افتادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. گلاویز شدن دو یا چند تن.
۲. با هم گفتگو و نزاع کردن.
〈 به هم پیوستن: (مصدر لازم)
۱. به هم متصل شدن.
۲. به هم رسیدن.
۳. چسبیدن دو چیز به یکدیگر.
〈 به هم خوردن: (مصدر لازم)
۱. برخورد کردن دو چیز یا دو کس به یکدیگر.
۲. [مجاز] منحل شدن و از میان رفتن حزب، جمعیت، یا دستگاه.
۳. [مجاز] آشفته شدن و مشوش گشتن.
〈 به هم درشدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آمیخته و درهم شدن؛ مخلوط شدن.
〈 به هم رسانیدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را به چیز دیگر یا کسی را به کس دیگر رساندن.
۲. بهدست آوردن.
۳. گرد کردن.
۴. فراهم آوردن.
〈 به هم رسیدن: (مصدر لازم)
۱. رسیدن به یکدیگر؛ بههم پیوستن دو چیز یا دو کس.
۲. بهوجود آمدن؛ پیدا شدن.
〈 به هم زدن: (مصدر متعدی) ‹برهم زدن›
۱. خراب کردن.
۲. باطل کردن.
۳. مخلوط کردن؛ زیرورو کردن.
۴. آشفته کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهنگ، قصد، مقصود، منظور
۲. اندوه، دلمشغولی، غم
فعل
بن گذشته: از هم پاشید
بن حال: از هم پاش
دیکشنری
even, too, very, yet
-
جستوجوی دقیق
-
هم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگ، قصد، مقصود، منظور ۲. اندوه، دلمشغولی، غم
-
هم
واژگان مترادف و متضاد
بازهم، باز، حتی، نیز، همچنین
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
هم
فرهنگ فارسی معین
(هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه ، حزن . ج . هموم . 2 - قصد، اراده . 3 - آن چه بدان قصد کنند. ؛~ و غم فرق بین هم و غم اصلاً در آن است که هم اندوه آینده است و غم اندوه گذشته و موجود.
-
هم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] 1 - (ق .) نیز، همچنین . 2 - (پش .) در ترکیبات پیشوند اشتراک است : هم اتاق ، همراه ، همدل .
-
هم
دیکشنری عربی به فارسی
در کشيدن نفس , استنشاق کردن , الهام بخشيدن , دميدن در , القاء کردن
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: همّ، جمع: هُمُوم] ham[m] ۱. قصد؛ اراده.۲. [قدیمی] حزن؛ اندوه.
-
هم
دیکشنری فارسی به عربی
ايضا , علي نفس النمط , کلا
-
واژههای مشابه
-
هُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
آنان - ایشان
-
هَمَّ
فرهنگ واژگان قرآن
همّت کرد - تصمیم گرفت - قصد کرد
-
هُمُ
فرهنگ واژگان قرآن
آنها (در اصل ميم آن ساکن بوده که در عباراتي نظير "فَهُمُ ﭐلْخَالِدُونَ "به دليل رسيدن دو ساکن به هم حرکت گرفته است)