کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همرسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
occlusion 2
همرسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] فرایند تشکیل جبهۀ همرسیده متـ . همرسی جبههای frontal occlusion
-
واژههای مشابه
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رَ ] (حامص ) (از: رس ، ریشه ٔ رسیدن + «ی »، پسوند مصدری که معمولاً همراه پیشاوند یا کلمه ٔ دیگر آید: بازرسی ، بررسی ، وارسی و جز آن ). رجوع به ترکیبات کلمه شود.- بازرسی ؛ تفتیش . جستجوی وضع اداره یا سازمانی . رجوع به ماده ٔ بازرس و بازرسی در...
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رَ سی ی ] (ع اِ) ستون ایستاده در خیمه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عمود ثابت در وسط خیمه . (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد ثابت و استوار در نیکی و بدی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد ثابت در خیر و شر. (از ا...
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رَس ْ سی ] (اِخ ) قاسم . مدعی امامت در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی که خود را یحیی الهادی می نامید و پیروانی پیدا کرد. (یادداشت مؤلف ). عباس اقبال مرگ او را بسال 264 هَ . ق . نوشته و افزوده است که وی کتبی در رد رافضه و رد بر کتابی منسوب به ابن ...
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رَس ْ سی ] (اِخ ) محمداسماعیل رسی علوی است . (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ).
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رَس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب است به رَس ْ که بطنی است . (از انساب سمعانی ).
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رُس ْ سا ] (ع اِ) پشته . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باران بزرگ قطره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رسی
لغتنامه دهخدا
رسی . [ رُس ْ سی / رُ ] (حامص ) گلوبندگی . شکم پرستی . پرخواری . شکمخوارگی . شکمبارگی . پرخوری . اکولی . (یادداشت مؤلف ) : بیلفنج و الفغده ٔ خویش خورگلو را ز رسی به سر بر مبر. ابوشکور بلخی .آب می خور زعفرانا تا رسی زعفرانی اندر آن حلوا رسی . مولوی ....
-
رسی ً
لغتنامه دهخدا
رسی ً. [ رَ سَن ْ ] (ع اِ) ج ِ رَسْوَة. (اقرب الموارد). رجوع به رسوة شود.
-
frontal occlusion
همرسی جبههای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] ← همرسی
-
instant occlusion
همرسی ناگهانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← همرسینما
-
pseudo-occlusion
همرسینما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یکپارچه شدن سیمای ابر واومانند هوای سرد با نوار ابر جبهۀ سرد متـ . همرسی ناگهانی instant occlusion
-
occlusion 2
جبهۀ همرسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] جبههای که با رسیدن جبهۀ سرد به جبهۀ گرم تشکیل میشود و در طی تشکیل آن هوای گرم سطح زمین به بالا رانده میشود متـ . جبهۀ همرسیده occluded front
-
neutral occlusion
جبهۀ همرسی خنثی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوع فراوان همرسی که در آن اختلاف دمای محسوسی بین تودههوای سرد جبهۀ سرد و تودههوای سرد جبهۀ گرم وجود ندارد