کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هماَبرناکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
isoneph
هماَبرناکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] در نقشههای همدیدی، خطی که از نقاط دارای اَبرناکی یکسان میگذرد
-
واژههای مشابه
-
cloudiness, cloudage
ابرناکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← پوشش ابر
-
nephometer, nephelometer
اَبرناکیسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هر ابزاری که با آن مقدار اَبرناکی را اندازهگیری کنند
-
هم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگ، قصد، مقصود، منظور ۲. اندوه، دلمشغولی، غم
-
هم
واژگان مترادف و متضاد
بازهم، باز، حتی، نیز، همچنین
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ ] (حرف ربط، ق ) به معنی نیز که به عربی ایضاً گویند. (برهان ). لفظ فارسی است مرادف نیز. صاحب بهار عجم نوشته که فرق در لفظ «نیز» و لفظ «هم » این است که آوردن لفظ «هم » بر معطوف و معطوف علیه هر دو صحیح باشد، چنانکه گویند: هم نماز کردم و هم رو...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هََ م م ] (ع اِ) اندوه .ج ، هموم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانه ٔ نفسانیه . (یادداشت مؤلف ) : برداشته خزینه و انباشته به زرصندوقهای پیل ، و نه در دل هم و نه غم . فرخی .زآرزوها که داشت خاقانی هیچ همّی به جز وصال تو نی...
-
هم
لغتنامه دهخدا
هم . [ هَِ م م ] (ع ص ) پیر فانی . ج ، اهمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نازک و نحیف ، و در این معنی مشتق از «همته النار» است ، یعنی آتش ذوبش کرد. || قدح هم ؛ قدح شکسته . (از اقرب الموارد).
-
هم
فرهنگ فارسی معین
(هَ مّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اندوه ، حزن . ج . هموم . 2 - قصد، اراده . 3 - آن چه بدان قصد کنند. ؛~ و غم فرق بین هم و غم اصلاً در آن است که هم اندوه آینده است و غم اندوه گذشته و موجود.
-
هم
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ په . ] 1 - (ق .) نیز، همچنین . 2 - (پش .) در ترکیبات پیشوند اشتراک است : هم اتاق ، همراه ، همدل .
-
هم
دیکشنری عربی به فارسی
در کشيدن نفس , استنشاق کردن , الهام بخشيدن , دميدن در , القاء کردن
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: همّ، جمع: هُمُوم] ham[m] ۱. قصد؛ اراده.۲. [قدیمی] حزن؛ اندوه.
-
هُمْ
فرهنگ واژگان قرآن
آنان - ایشان