کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همکاسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همکاسه
مترادف و متضاد
همخوراک، همسفره، همغذا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همکاسه
واژگان مترادف و متضاد
همخوراک، همسفره، همغذا
-
همکاسه
لهجه و گویش تهرانی
هم غذا
-
واژههای همآوا
-
هم کاسه
لغتنامه دهخدا
هم کاسه . [ هََ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) هم خور. اکیل . کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف ) : من و سایه هم زانو و هم نشینی من و ناله هم کاسه و هم رضاعی . خاقانی .بگو با میر کاندر پوست ، سگ داری و هم جیفه سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه م...
-
هم کاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ) (ص .) نک . هم پیاله .
-
هم کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] hamkāse دو تن که با هم از یک کاسه غذا بخورند؛ همخوراک.
-
هم کاسه
لهجه و گویش تهرانی
چند نفرکه در یک ظرف مشترک غذا بخورند.
-
جستوجو در متن
-
همخوراک
واژگان مترادف و متضاد
همسفره، همکاسه
-
همسفره
واژگان مترادف و متضاد
همخوراک، همکاسه، همنمک
-
اکیل
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) همکاسه ، همخور.
-
هم رضاع
لغتنامه دهخدا
هم رضاع . [ هََ رِ ] (ص مرکب ) دو کودک که با هم شیر خورند از یک دایه : من و سایه هم زانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی .خاقانی .
-
اکیل
لغتنامه دهخدا
اکیل . [ اَ ] (ع ص ) اکول . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بسیارخوار. (دهار). || خورنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || همکاسه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (از اقرب الموارد). همراه خورنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). همخو...
-
هم درد
لغتنامه دهخدا
هم درد. [ هََ دَ ] (ص مرکب ) همدرد. دو کس که دردی مانند هم داشته باشند. || به کنایه ، هم فکر و غمخوار. دلسوز. غمگسار : یار همکاسه هست بسیاری لیک هم درد کم بود باری . سنائی .همه همخوابه و همدرد دل تنگ منیدمرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید. خاقانی .رفیق من...
-
هم زانو
لغتنامه دهخدا
هم زانو. [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس که با هم زانوبه زانو نشینند. (آنندراج ). هم نشین : همزانوی شاه جهان نشسته در مجلس و در بارگاه و بر خوان . فرخی .همچو معشوقی که سالی با تو همزانو شودناز را وقت عتابی در میان پیدا کند. منوچهری .هرکه او پیش خردمندان به ز...