کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سجاحت
لغتنامه دهخدا
سجاحت . [ س َ ح َ ] (از ع ، مص ) نرم خوی بودن : بر رجاحت عقل و سجاحت خلق و صدق وفا واتساع عرصه کرم ... آفرینها گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مرد از کمال کرم و سجاحت اخلاق سلطان که دیباچه ٔ معالی بدان آراسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ذکرفصاحت قلم ...
-
موبدی
لغتنامه دهخدا
موبدی . [ ب َ ] (حامص ) موبد بودن . شغل موبد. مقام پیشوایی دین زرتشتی . (یادداشت مؤلف ) : منم گفت با فره ٔ ایزدی همم شهریاری و هم موبدی . فردوسی .وین طرفه که موبدی گرفته ست بر یک دو کشیش رنگ کشخان . خاقانی .و رجوع به موبد شود.|| (ص نسبی ) منسوب به م...
-
مقاییس
لغتنامه دهخدا
مقاییس . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مقیاس . (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مقیاسها : در همت تو کس نرسد زآن که محال است پیمودن آن پایه مقاییس همم را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 7).باید که او را مکارم اخلاق و محامد اوصاف و مقاییس سیاست و قوانین ریاست ... تفه...
-
اجری خوار
لغتنامه دهخدا
اجری خوار. [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) راتبه خوار. مُوظّف : به این دونان که اجری خوار دهرندفروناید سر، ارباب هِمم را. شفائی .و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید : مهمان و جری خوار قصر اویندهم قیصر و هم امیر دیلم [ کذا ]. ناصرخسرو.اجری خوار، ضدّ چته و باش...
-
فکر
لغتنامه دهخدا
فکر. [ ف ِ ک َ ] (ع اِ) ج ِ فکرة و فِکری ̍. (از اقرب الموارد). ج ِ فکرت . (فرهنگ فارسی معین ) : خدای در سر او همتی نهاد بزرگ چنانکه گنج به رنج است از آن ودل به فکر. فرخی .از که پرسی بجز از دل تو بد و نیک جسدچون همی دانی کو معدن علم و فکر است . ناصرخس...
-
اکمل
لغتنامه دهخدا
اکمل . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) تمام تر و کامل تر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاملتر. (غیاث اللغات ). رسیده تر. رساتر: بنحو اکمل ؛ بطریق کاملتر. بنحو اتم . (فرهنگ فارسی معین ) : مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم . خاقانی .اصل بیند دیده چون اکمل بود...
-
شهریاری
لغتنامه دهخدا
شهریاری .[ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهریار. رجوع به شهریار شود. || (حامص مرکب ) حکمرانی . سلطنت . فرمانروایی و پادشاهی . حکومت . (ناظم الاطباء) : چو یزدان همی شهریاری فزودز من در جهان یادگاری نمود. فردوسی .نه بی تخت شاهی بوددین بپای نه بی دین بود شهر...
-
اکرم
لغتنامه دهخدا
اکرم . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) گرامی تر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم . خاقانی .چون باریتعالی او را از اکرم نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم ... مقدر ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 458). || بخشنده تر. (یادداشت مؤلف...
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان . ج ، هِمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس . بزرگ . (یادداشتهای مؤلف ) : هم موفق ...
-
یکدله
لغتنامه دهخدا
یکدله . [ ی َ / ی ِ دِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) موافق و بی ریا و بی نفاق . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). صادق . (ناظم الاطباء). متفق .(غیاث ). یکدل . صمیمی . (یادداشت مؤلف ) : خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولو...
-
جانگزای
لغتنامه دهخدا
جانگزای . [ گ َ ] (نف مرکب ) جانگزا. زهر و امثال آن . (شرفنامه ٔمنیری ). نابودکننده ٔ روح . برابر جان فزای . کشنده . ممیت . جانگزا : چون باد دمان از پسش سوفرای همی تاخت با نیزه ٔ جانگزای . فردوسی .جهان جانگزای است و او جانفزای جهان گم کننده ست و او ر...
-
عمر شماع
لغتنامه دهخدا
عمر شماع . [ ع ُ م َ رِ ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمود شماع حلبی شافعی ، مکنی به ابوحفص و ملقب به زین الدین . محدث ، فقیه ، اخباری و ادیب بود. وی در حدود سال 880 هَ .ق . متولد شد (برخی سال ولادت او را 848 هَ .ق . نوشته اند). سفرهایی به مد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالحرث فریغونی . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده (ص 305 ببعد): ولایت جوزجان در مدت ایام آل سامان ، آل فریغون را بود اباً عن جد میراث رسیده و از سلفی بخلفی منتقل گشته و بعد همم و غور کرم و مکارم شیم ایشان از ادرا...
-
مصباح
لغتنامه دهخدا
مصباح . [ م ِ ] (ع اِ) چراغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) (مهذب الاسماء) (از آنندراج ) (غیاث ). سراج . لنتر. چراغ افروخته . ج ، مصابیح . (دستور اللغة) : چو روز بود مرا آفتاب من بودی چو شب درآمد دایم تو بودیَم مصبا...
-
زنده کردن
لغتنامه دهخدا
زنده کردن . [ زِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیات بخشیدن . به زندگی بازگرداندن . جان بخشیدن . احیاء. (فرهنگ فارسی معین ). احیاء. نشر. بعث . احیاء کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی...