کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همشهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همشهری
/hamšahri/
معنی
هریک از کسانی که با یکدیگر از یک شهر باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
townsman
-
جستوجوی دقیق
-
همشهری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamšahri هریک از کسانی که با یکدیگر از یک شهر باشد.
-
همشهری
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hamša:ri طاری: hamša:ri طامه ای: hamša:ri طرقی: hamša:ri کشه ای: hamša:ri نطنزی: hamša:ri
-
واژههای همآوا
-
هم شهری
لغتنامه دهخدا
هم شهری . [ هََ ش َ ] (ص مرکب ) همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند : ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است . فردوسی .اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فر...
-
هم شهری
فرهنگ فارسی معین
( ~. شَ) (ص .) دو یا چند تن که در یک شهر تولد یافته یا زندگی کنند.
-
جستوجو در متن
-
شهرتاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] šahrtāš همشهری.
-
کابایان
واژهنامه آزاد
همشهری
-
شهرتاش
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ فا - تر. ] (ص مر.) همشهری .
-
دربی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: derby] (ورزش) derbi مسابقهای که میان دو تیم همشهری برگزار میشود؛ شهرآورد.
-
هم ولایتی
لغتنامه دهخدا
هم ولایتی . [ هََ وِ ی َ] (ص مرکب ) دو نفر که اهل یک ولایت باشند. همشهری . در این ترکیب و نیز در ترکیب همشهری ، یاء نسبت زائد است ، زیرا در صفات مرکب با لفظ «هم »، معمولاً بعد از «هم » اسم یا کلمه ای که دارای معنی اسمی باشد می آید.
-
دربی
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ انگ . ] (اِ.) 1 - مسابقة اسب دوانی ویژة اسب های سه ساله . 2 - رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری .
-
شهرتاش
لغتنامه دهخدا
شهرتاش . [ ش َ ] (اِ مرکب ) همشهری و هر دو نفر که از اهل یک شهر باشد. (ناظم الاطباء). همسایه و همشهر. (آنندراج ) (غیاث ) : با حکیم او رازها می گفت فاش از مقام و خواجگان و شهرتاش .مولوی .
-
هم شهری
لغتنامه دهخدا
هم شهری . [ هََ ش َ ] (ص مرکب ) همشهر. مردمی که از یک شهر باشند یا در یک شهر زیست کنند : ... که همشهری من به بند اندر است به زندان به بیم و گزند اندر است . فردوسی .اگر حقی به باب همشهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم باید از من فر...
-
هم پیشه
لغتنامه دهخدا
هم پیشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هم کسب و هم هنر. (آنندراج ). همکار. حریف . (یادداشت مؤلف ) : بپرسیدش از دوستان کهن که باشند هم پیشه و هم سخن . فردوسی .پروردگار دینی ، آموزگار فضلی هم پیشه ٔ وفایی هم ریشه ٔ سخایی .فرخی .تو همشهری او را و هم پیش...