کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همسایه شدن با پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همسایه شدن با
دیکشنری فارسی به عربی
جار
-
واژههای مشابه
-
همسایه ٔ مسیح
لغتنامه دهخدا
همسایه ٔ مسیح . [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. (برهان ).
-
در و همسایه
لغتنامه دهخدا
در و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
-
کاسه همسایه کردن
لغتنامه دهخدا
کاسه همسایه کردن . [ س َ / س ِ هََ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طعامی پخته برای همسایه فرستادن . از ماحضرقسمتی برای همسایه فرستادن . (امثال و حکم دهخدا).
-
همسایه و شریک
فرهنگ گنجواژه
شریک و همدم.
-
جستوجو در متن
-
neighboured
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همسایه، همسایه شدن با
-
neighbored
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همسایه، همسایه شدن با
-
جار
دیکشنری عربی به فارسی
همسايه , نزديک , مجاور , همسايه شدن با
-
neighbor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
همسایه، اهل محل، همسایه شدن با، مجاور، نزدیک
-
همسایگی
لغتنامه دهخدا
همسایگی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) همسایه بودن . جوار. مجاورت . (یادداشتهای مؤلف ).- همسایگی جستن ؛ همسایه شدن با کسی : مجویید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان . اسدی .- همسایگی گرفتن ؛ همسایه شدن . منزل گرفتن در جایی : که از بینوایی و ...
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
برابر
لغتنامه دهخدا
برابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان هماورد ...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...