کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همسایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همسایه
/hamsāye/
معنی
کسی که با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی میکند؛ همجوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جار، مجاور، همجوار، همساده
دیکشنری
conterminous, contiguous, neighbor, neighboring
-
جستوجوی دقیق
-
همسایه
واژگان مترادف و متضاد
جار، مجاور، همجوار، همساده
-
همسایه
لغتنامه دهخدا
همسایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب )هم دیوار. (آنندراج ). دو تن یا دو خانواده که در کنار هم خانه دارند یا در دو قسمت یک خانه زندگی کنند، و به کنایه ، قرین و مجاور. ج ، همسایگان : بخواند آنگهی زرگر دند راز همسایگان مر تنی چند را. بوشکور.ز همسایگان گاو...
-
همسایه
فرهنگ فارسی معین
( ~. یِ) (ص .) دو یا چند کس که اتاق یا خانة آنان نزدیک هم باشد، مجاور.
-
همسایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hamsāye کسی که با دیگری در یک منزل یا در خانۀ کنار خانۀ او زندگی میکند؛ همجوار.
-
همسایه
دیکشنری فارسی به عربی
جار , مجاور
-
همسایه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hamsua طاری: hamsâya طامه ای: hamsâya طرقی: hamsâ کشه ای: hamsâya نطنزی: hamsâya
-
واژههای مشابه
-
neighbouring state/ neighbour state
کشور همسایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جغرافیای سیاسی] کشوری در مجاورت کشوری دیگر که با آن مرز مشترک دارد
-
همسایه ٔ مسیح
لغتنامه دهخدا
همسایه ٔ مسیح . [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. (برهان ).
-
کاسه ٔ همسایه
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ همسایه . [ س َ / س ِ ی ِ هََ ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرستادن همسایگان و برادران چیزی را با یکدیگر و آن را در عرف هند بهاجی گویند و بدین معنی تنها کاسه نیز آمده و بهمین معنی است کاسه ٔ همسایه دو پا دارد یعنی ازین خانه به آن خانه و ا...
-
در و همسایه
لغتنامه دهخدا
در و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
-
کاسه همسایه کردن
لغتنامه دهخدا
کاسه همسایه کردن . [ س َ / س ِ هََ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طعامی پخته برای همسایه فرستادن . از ماحضرقسمتی برای همسایه فرستادن . (امثال و حکم دهخدا).
-
همسایه شدن با
دیکشنری فارسی به عربی
جار
-
همسایه و شریک
فرهنگ گنجواژه
شریک و همدم.