کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همس
معنی
نجوا , بيخ گوشي , نجواکردن , پچ پچ کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همس
لغتنامه دهخدا
همس . [ هََ ] (ع اِ) آواز نرم . || هرچیز خفی . || آواز خفی تر از آواز قدم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آواز نرم دهن بی آمیزش آواز سینه . (منتهی الارب ). || (مص ) فشردن . (منتهی الارب ). فشردن انگور. (اقرب الموارد). || شکستن . || لب بند کرده دا...
-
همس
دیکشنری عربی به فارسی
نجوا , بيخ گوشي , نجواکردن , پچ پچ کردن
-
واژههای همآوا
-
همص
لغتنامه دهخدا
همص . [ هََ ] (ع مص ) گوشت خوردن . || بر زمین افکندن کسی را. || برنشستن بر کسی و کشتن . (از منتهی الارب ).
-
حمس
لغتنامه دهخدا
حمس . [ ح َ ] (ع اِ)آواز. (منتهی الارب ). صوت . (اقرب الموارد). || جرس رجال . || (مص ) بریان کردن گوشت . || به خشم آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت و درشت گردیدن در دین . (منتهی الارب ). || دلیر شدن . (المصادر زوزنی ).
-
حمس
لغتنامه دهخدا
حمس . [ ح َ م َ ] (ع مص ) سخت و درشت گردیدن در دین . || دلیر شدن در حرب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) ج ِ حَمَسَة. (منتهی الارب ). رجوع به حمسة شود.
-
حمس
لغتنامه دهخدا
حمس . [ ح َ م ِ ] (ع ص ) مرد درشت در دین و دلیر در حرب و دلاور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
حمس
لغتنامه دهخدا
حمس . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَحمس . جاهای سخت ودرشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ حمساء. (منتهی الارب ). رجوع به احمس و حمساء شود.
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ ح َ ] (ع مص )فرونشستن آماس جراحت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حمص ارجوحة؛ کم شدن تیزی جنبش بازپیچ یعنی آورک . (منتهی الارب ). کم شدن فوران ارجوحه . (از اقرب الموارد). || حمص قذاة؛ به نرمی بیرون کردن خاشاک از چشم . || در هوا آمدن و رفتن...
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ ح ِ ] (اِخ ) اعراب اندلس شهر اشبیلیه را بمناسبت تشابه با حمص واقع در سوریه ، چنین می نامیدند. (قاموس الاعلام ).
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ ح ِ ] (اِخ ) نام شهرکی است از ایالت حما که به انضمام نواحی تابعه اش قصیر و ایکی قپولی از 109 پارچه ده ترکیب یافته و قریب 50000تن جمعیت دارد. اراضی آن حاصلخیز و محصولاتش فراوان است و مراتع و جنگلهای بسیار دارد. (قاموس الاعلام ).
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ ح ِ م م ِ / ح ِ م م َ ] (ع اِ) کجلّق و قنَّب ، نخود و آن نفاخ ملین و مدر است . منی و شهوت و خون را زیاد میکند و بدن و ذکر را نیرو می بخشد، بشرط آنکه پس از طعام و پیش از طعام خورده نشود بلکه در وسط طعام خورده شود. (منتهی الارب ). دانه ای است خ...
-
حمص
لغتنامه دهخدا
حمص . [ح ِ / ح ُ ] (اِخ ) شهری است بشام که مردم یمن در آن سکونت دارند. (منتهی الارب ). شهریست بشام بزرگ و خرّم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است و مردمان این شهر پاک جامه و بامروت و نیکورویند و اندر وی مار و کژدم است بسیار. (حدود العالم ). ...
-
حمص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] hemmas نخود.