کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همره
/hamrah/
معنی
= همراه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همره
لغتنامه دهخدا
همره . [ هََ رَه ْ ] (ص مرکب ) دو تن که به یک راه روند. همراه : دراز است راهش وگر کوته است پراکندگانیم اگر همره است . فردوسی .تو چنگ فزونی زدی در جهان گذشتند از تو بسی همرهان . فردوسی .بدانید و سرتاسر آگه بویدهمه ساله با بخت همره بوید. فردوسی .به ره ...
-
همره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamrah = همراه
-
جستوجو در متن
-
هم سلک
لغتنامه دهخدا
هم سلک . [ هََ س ِ ] (ص مرکب ) همره . هم روش . دو تن که پیرو یک شیوه ٔ زندگی هستند.
-
دِلْهُوْ
لهجه و گویش گنابادی
delhouw در گویش گنابادی یعنی با استرس ، همره با اضطراب و ترس ، دلهره
-
گفت و قدم
لغتنامه دهخدا
گفت و قدم . [ گ ُ ت ُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از قول و فعل و این ظاهراً اصطلاح قلندران ولایت است . (آنندراج ) : دردمندان ترا گفت و قدم می بایدهمه جا گفت و قدم همره هم می باید.میرنجات (از آنندراج ).
-
کرار
لغتنامه دهخدا
کرار. [ ک َ ] (ع اِ) مهره ای است که زنان بدان مردان را بند نمایند. تقول للساحرة یا کرار کریة و یا همرة اهمریه ان اقبل فسریه و ان ادبر فضریه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
بجوج
لغتنامه دهخدا
بجوج . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی از مشاهیر قرمساقان بوده است . (آنندراج ). نام مردی مثل درقلتبانی . نام شخصی که در دیوثی مشهور بود. (ناظم الاطباء) : در هند اگر کساد شود جنس کون کشی رو همره بجوج به ملک عراق نه .ناظم تبریزی (از آنندراج ).
-
همراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هامراه، همره› hamrāh ۱. [مجاز] رفیق: ◻︎ همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دلبستۀ تو نیست (سعدی: ۱۰۶).۲. [مجاز] موافق.۳. همقدم.۴. دو تن که با هم راه بروند.۵. آنچه قابل حمل و جابهجایی است.
-
همراه بودن
لغتنامه دهخدا
همراه بودن . [ هََ دَ ] (مص مرکب ) قرین بودن . پیوسته بودن دو یا چند چیز به هم . || گرفتار چیزی بودن چون رنج و درد.- تا خون همراه بودن ؛ کنایه از کمال عداوت و دشمنی است : بی همنفسی در سفر عشق نبودم تا خون همه جا همره من بخت زبون بود. دانش (از آنندرا...
-
گرو نهادن
لغتنامه دهخدا
گرو نهادن . [ گ ِ رَ / رُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رهن گذاشتن . گروگان کردن : گفت همره را گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من . مولوی .هدیه ٔ شاعر چه باشد شعر نوپیش محسن آرد و بنهد گرو. مولوی .رجوع به گرو شود.
-
میوه آور
لغتنامه دهخدا
میوه آور. [ می وَ / وِ وَ ] (نف مرکب ) درخت یا گیاه که بر دهد. درختی که میوه می دهد. درخت بارآور. مثمر. (ناظم الاطباء) : درخت میوه آور شد ز باغ ار همره میوه نگه دارد خدا از جمله ٔ آفات دهقان را.درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
گول خوردن
لغتنامه دهخدا
گول خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . فریفته شدن . از راه به در رفتن : نخوری گول سکندر نروی همره خضرچند گردی ز پی چشمه ٔ حیوان محتاج . باقر کاشی (از بهار عجم ).من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم .(از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). ...
-
گرگ دان
لغتنامه دهخدا
گرگ دان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نودان بخش کوه همره نودان شهرستان کازرون واقع در 9000گزی شمال خاور نودان و در دامنه . دارای 181 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و قالی و گلیم بافی است . راه...
-
سفرکرده
لغتنامه دهخدا
سفرکرده . [ س َ ف َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) مسافر. که به سفر رفته است : کاروان شکر از مصر به شیراز آمداگر آن یار سفرکرده ما بازآمد. سعدی .جهاندیده و دانش افروخته سفرکرده و صحبت آموخته . سعدی .آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا بسل...