کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همراه
/hamrāh/
معنی
۱. [مجاز] رفیق: ◻︎ همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دلبستۀ تو نیست (سعدی: ۱۰۶).
۲. [مجاز] موافق.
۳. همقدم.
۴. دو تن که با هم راه بروند.
۵. آنچه قابل حمل و جابهجایی است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار
۲. پابهپا
فعل
بن گذشته: همراه داشت
بن حال: همراه دار
دیکشنری
accessory, accommodating, accompaniment, along, attendant, collateral, en suite, companion, comrade, concomitant, escort, with
-
جستوجوی دقیق
-
همراه
فرهنگ نامها
(تلفظ: hamrāh) آنکه در کنار دیگری راهی را طی میکند ؛ (به مجاز) آن که با دیگران توافق و سازگاری دارد، سازگار ، موافق ؛ (به مجاز) همدم ، مونس . قرین ؛ (به مجاز) آنکه در انجام کاری یا رسیدن به مقصودی به کسی یاری میرسانَد ، یار ، یاور .
-
همراه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار ۲. پابهپا
-
همراه
لغتنامه دهخدا
همراه . [ هََ ] (ص مرکب ) آنکه در راه با کسی رود : مبادا به جز بخت همراهتان شود تیره دیدار بدخواهتان . فردوسی .ز بدها تو بودی مرا دستگیرچرا راه جستی ز همراه پیر؟ فردوسی .همی بود همراهشان چار سگ سگانی که نخجیر کردی به تگ . فردوسی .چرا همراه بد جستی و ...
-
همراه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) 1 - (ص مر.) همسفر. 2 - متفق ، متحد. 3 - به اتفاق (در طی طریق ).
-
همراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هامراه، همره› hamrāh ۱. [مجاز] رفیق: ◻︎ همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دلبستۀ تو نیست (سعدی: ۱۰۶).۲. [مجاز] موافق.۳. همقدم.۴. دو تن که با هم راه بروند.۵. آنچه قابل حمل و جابهجایی است.
-
همراه
دیکشنری فارسی به عربی
رفيق , علي طول , مرافق , مشارک
-
همراه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hamrâh طاری: hamrah طامه ای: hamrâh طرقی: hamrah کشه ای: dombâl نطنزی: hamrâh
-
واژههای مشابه
-
companion crop
گیاه همراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] گیاهی که با گیاه دیگر کشت شود
-
associated liquids
مایعات همراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] هیدروکربنهای مایعی که با گاز طبیعی همراه هستند
-
concomitant variable
متغیر همراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار] هر عامل قابل کشف و کمیتپذیر در تحلیل آزمایشها که بر نتایج آزمایش اثر بگذارد، ولی جایی در طرح آزمایش نداشته باشد
-
companion matrix
ماتریس همراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] برای چندجملهای یکین (monic polynomial) مفروض، ماتریسی مربعی که از قرار دادن قرینۀ ضرایب آن چندجملهای به ترتیب صعودی درجه در آخرین سطر ماتریس زبرقطری یکه به دست میآید
-
companion cell
یاختۀ همراه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] یاختۀ نرمآکنۀ اختصاصیافتهای که همراه با عناصر آوندی در بافت آبکش نهاندانگان وجود دارد
-
entrainment, carryover1
همراهبَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی شیمی] فرایندی که در آن مایع چنان بهشدت میجوشد که قطرههای مایع همراه با بخار آب از آن خارج میشود
-
carryover 2/ carry-over
همراهرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی شیمی] مادۀ مایع یا جامد زائدی که همراه با خروجی بالای برج تقطیر (overhead) یا برج جذب یا واکنشگاه از آنها خارج میشود