کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همراز و هم زانو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همراز و هم زانو
فرهنگ گنجواژه
همدم.
-
واژههای مشابه
-
همراز، همراز شدن
لهجه و گویش تهرانی
صمیمی
-
جستوجو در متن
-
متجاثی
لغتنامه دهخدا
متجاثی .[ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر بر زانو نشسته . (آنندراج ). زانو به زانو نشسته . || زانو زده و به روی زانو نشسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاثی شود.
-
زانونشین
لغتنامه دهخدا
زانونشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) به زانودرآینده (به ادب ). || مغلوب : همه تاجداران روی زمین در آن پایه چون سایه زانونشین . نظامی .و رجوع به زانو نشاندن و به زانو نشستن و زانو شود.
-
جاثی
لغتنامه دهخدا
جاثی . (ع ص ) نعت فاعلی از جُثُوّ و جُثی ّ. بر زانو ایستاده . بر زانو نشسته . (منتهی الارب ). بزانو افتاده . (مهذب الاسماء). بر زانو افتاده . نشسته . قاعد. ج ، جُثّی ، جِثّی .
-
وابلة
لغتنامه دهخدا
وابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث وابل . رجوع به وابل شود. || (اِ) استخوان بندگاه زانو و سر بازو. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || کرانه ٔ کتف از سر بازو. || استخوانی است در بند زانو. || بازو. || سر زانو. || آنچه پیچیده باشد از گوشت زانو. (منتهی الار...
-
کشکک
لغتنامه دهخدا
کشکک . [ ک َ ک َ ] (اِ) جو و گندم نیم پخته . (ازناظم الاطباء). || آش حلیم را نامند. کشکبا. هریسه . طعامی که از بقول و حبوب ترتیب دهند با گوشت یا بی گوشت . هریسه . (یادداشت مؤلف ) : دست در دامن کشکک زن و اندیشه مکن که نیابی به از آن لقمه دگر در بازار...
-
زانو زدن
لغتنامه دهخدا
زانو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر زانو نشستن . (فرهنگ نظام ). || طوری نیم خیز بودن که زانوها بر زمین باشد. (فرهنگ نظام ).- زانو زدن در برابر کسی ؛ مجازاً، مقلوب او شدن .- || بمعنی نشستن با ادب باشد. چنانکه در نماز نشینند. (غیاث اللغات ). به ادب نشس...
-
زانو
لغتنامه دهخدا
زانو. (اِ) ترجمه ٔ رکبه . (آنندراج ). محل اتصال ساق و ران پا. در پهلوی : زانوک ، در اوستا: ژنو و درسنسکریت : جانو بوده است . (فرهنگ نظام ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع آرد: زانو به ضم سوم ، پهلوی : زانوک از ایرانی باستان : زنوکه ، هندی باستان : ج...
-
نهنبن
لغتنامه دهخدا
نهنبن . [ ن ُ هُم ْ ب َ / ن ُ هَم ْ ب َ / ن َ هُم ْ ب َ /ن ِ هَم ْ ب ِ ] (اِ) سر دیگ و کوزه ها و تنور بود. (لغت فرس اسدی ص 391). سر دیگ و تنور باشد. (اوبهی ). سرپوش دیگ . (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی ). سر دیگ و تنور و اوانی ها بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ...
-
گردنا
لغتنامه دهخدا
گردنا. [ گ َ دَ ] (اِ) مطلق سیخ اعم از سیخ چوبی و آهنی که بدان کباب کنند یا نان را از تنور برآرند. (برهان ) : گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پرآخر چو مرغ گردد گردان به گردنا. مسعودسعد.ریگ اندرو چو آتش و گرد اندرو چو دودمردم چو مرغ و باد مخالف چو گردنا. ...
-
هم زانو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) هم نشین .
-
زانو به زانو نشستن
لغتنامه دهخدا
زانو به زانو نشستن . [ ب ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) با کسی کفو بودن . هم مقام او بودن .