کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همداستانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همداستانی
لغتنامه دهخدا
همداستانی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم داستانی . توافق . اتحاد عقیده . هم اندیشی : بجنبیدش به دل در مهربانی نمود از خامشی همداستانی . فخرالدین گرگانی .- همداستانی کردن ؛ موافقت کردن . پذیرفتن . قبول کردن : ... که همداستانی مکن روز و شب که در پیش خسرو گ...
-
جستوجو در متن
-
موافقت
فرهنگ واژههای سره
همداستانی، پذیرش
-
رضا
واژگان مترادف و متضاد
تراضی، خشنود، خوشحال، خوشدل، راضی، رضایت، قانع، قبول، مجاب، موافقت، همداستانی
-
نخجیرگانی
لغتنامه دهخدا
نخجیرگانی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) شکار. صید. (یادداشت مؤلف ) : اگر شاهم کند همداستانی کنم یک چند گه نخجیرگانی .(ویس و رامین ).
-
نیران
لغتنامه دهخدا
نیران . (اِخ ) انیران . جز ایران . خارج از ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انیران شود : جهاندار همداستانی نکرداز ایران و نیران برآورد گرد. فردوسی .چو ایران و نیران به ما رام گشت همه کام بهرام ناکام گشت .فردوسی .به ایران و نیران و روم آگهی است که شی...
-
جان ستانی
لغتنامه دهخدا
جان ستانی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) جان گیری . روان گیری . عمل آنکه یا آنچه جان را می ستاند : پسندی و همداستانی کنی که جانداری و جان ستانی کنی . فردوسی .پس از مرگ من مهربانی کنندز دشمن بکین جان ستانی کنند. فردوسی .مرا گر دل دهی در جان ستانی عبادت لازمست...
-
پانزیتس
لغتنامه دهخدا
پانزیتس . [ ت ِ ] یا پاتیزئیتس (اِخ ) یکی از مغان ماد که کمبوجیه در سفر مصر تولیت حکومت بدو مفوض داشت لیکن او با غدر و خیانت برادر خویش گئومات همداستانی کرد و او را در دعوی سلطنت و نشستن بر تخت شاهی ایران در 522 ق .م . یاری کرد و هم با برادر خود سمرد...
-
جان داشتن
لغتنامه دهخدا
جان داشتن . [ت َ ] (مص مرکب ) زنده بودن . حیات داشتن : پسندی و همداستانی کنی که جان داری و جانستانی کنی . فردوسی .رفتی که وفا نکرد عمرت تا جان دارم وفات جویم . خاقانی .پائی که درنیاید روزی بسنگ عشقی گوئیم جان ندارد تا دل نمی سپارد. سعدی .آن بهائم نتو...
-
داستانی
لغتنامه دهخدا
داستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن : سخن کز دهان بزرگان رودچو نیکو بُوَد داستانی شود. ابوشکور.مکافات ِ بد گر کنی نیکوی...
-
بدروز
لغتنامه دهخدا
بدروز. [ ب َ ] (ص مرکب ) بدبخت . (ناظم الاطباء) (از ولف ). بدحال . (یادداشت مؤلف ). بدروزگار. تیره بخت . سیه روزگار. مقابل بهروز، نیک روز : همی گفت بدروز و بداخترم بد از دانش آید همی بر سرم . فردوسی .بدو گفت کاندر جهان مستمندکدام است و بدروز ناسودمن...
-
دوره کردن
لغتنامه دهخدا
دوره کردن . [ دَ / دُو رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احاطه کردن . محیط شدن . اطراف چیزی یا کسی یا جایی گرد آمدن . (یادداشت مؤلف ). - دوره دوختن به ؛ دوختن چیزی بر درزهای جامه یا پارچه ٔ دیگر به قصد استحکام آن . (یادداشت مؤلف ).- دوره کردن ریش ؛ زیر...
-
خامشی
لغتنامه دهخدا
خامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن : ببخشیدش بدل بر مهربانی نمود از خامشی همداستانی ...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صَبْر. شکیبا. آرام . بردبار. حلیم . ج ، صابرون ، صابرین : به درد کسان صابری اندر و توبه بدنامی خویش همداستانی . منوچهری .گرچه بکشی تو مرا صابر و خرسندم که مرا زنده کند زود خداوندم . منوچهری .دلی که عاشق و صابر بود مگ...
-
موافقت
لغتنامه دهخدا
موافقت . [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) موافقة. ضد مخالفت . (ناظم الاطباء). موافقه . سازواری . سازگاری . تناسب . ملایمت . همسازی . وفاق . توافق . مواطات . مواطاة. وطاء. سازش . هم آهنگی . مطاوعت . مقابل مخالفت . (یادداشت مؤلف ) : چون پیش امیر ر...