کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همخانه
مترادف و متضاد
جفت، زن، زوجه، همسر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همخانه
واژگان مترادف و متضاد
جفت، زن، زوجه، همسر
-
واژههای همآوا
-
هم خانه
لغتنامه دهخدا
هم خانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) همخانه . هم مسکن . که با یکدیگر در یک جا سکونت کنند. همنشین : از پی عدل و فضل شاهانه گور با شیر گشت هم خانه . سنائی .موش ، مردم را همسایه و هم خانه است . (کلیله و دمنه ).همخانه شوی به مهد عیسی رجعت کنی از اشارت ج...
-
هم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamxāne کسی که با دیگری در یک خانه زندگانی کند؛ همآشیانه.
-
جستوجو در متن
-
زوجه
واژگان مترادف و متضاد
بانو، جفت، حرم، زن، همخانه، همسر ≠ زوج
-
هم خانه
لغتنامه دهخدا
هم خانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) همخانه . هم مسکن . که با یکدیگر در یک جا سکونت کنند. همنشین : از پی عدل و فضل شاهانه گور با شیر گشت هم خانه . سنائی .موش ، مردم را همسایه و هم خانه است . (کلیله و دمنه ).همخانه شوی به مهد عیسی رجعت کنی از اشارت ج...
-
هم حقه
لغتنامه دهخدا
هم حقه . [ هََ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند. || به کنایه ، دو تن که همنشین و همخانه شوند : مرا با جادویی هم حقه سازی که برسازد ز بابل حقه بازی .نظامی .
-
بردن
لغتنامه دهخدا
بردن . [ ب ِ دَ ] (اِ) تندی و تیزی رفتار. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) : گهی با خاک همخانه گهی با باد هم پیشه گهی با چرخ هم زانو گهی با بحر هم بردن . عبدالواسع جبلی .|| اسب جلد و تیز.(انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ).
-
هم آشیان
لغتنامه دهخدا
هم آشیان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو مرغ یا حیوان که در یک آشیان زیست کنند، و به کنایه دو یار همنشین و همخانه را گویند : باز سپید با مگس سگ هم آشیان خاک سیاه بر سر بخت نژند او. خاقانی .میخواستمی کز این جهانم باشدچو توئی هم آشیانم . نظامی .اول شب نظاره گاه...
-
جدا داشتن
لغتنامه دهخدا
جدا داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور داشتن . منفرد ساختن . تنها داشتن : چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش . ناصرخسرو. || متمایز داشتن . فرق گذاشتن بادیگران : یکی مرد بد در دماوند کوه که شاهش جدا داشتی از گروه کجا...
-
خانه برانداز
لغتنامه دهخدا
خانه برانداز. [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ] (نف مرکب ) مسرف . متلف . (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که هرچه داشته باشد همه را پاک به باد دهد خواه از آن خود باشد خواه از آن دیگری . و این در مقابل خانه نگهدارباشد. (آنندراج ). ولخرج . مبذر. || خراب کننده ٔ خانه . ...
-
خانه یکی
لغتنامه دهخدا
خانه یکی . [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) باشندگان در یک خانه . (ناظم الاطباء). همخانه . (آنندراج ). نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمتراش چه با خانه میکنداز همدمان خانه یکی در امان مباش . تأثیر (ازآنندراج ). || (اِ مرکب ) یار. رفیق . همد...
-
حیرانی
لغتنامه دهخدا
حیرانی . [ ح َ ] (اِخ ) (مولانا...) مؤلف مجالس النفایس درباره ٔ وی گوید: جوانی فانی صفت و درویش وش بوده و بصحبت گرم ، دل مصاحبان خوش مینموده . این مطلع از اوست :تو گنج حسنی و آتش زده ویرانه ٔ ما رامشو همخانه با هر کس مسوزان خانه ٔ ما را.پیکان مکش از...
-
رجعت کردن
لغتنامه دهخدا
رجعت کردن . [رِ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت کردن . بازگشتن و واپس آمدن . (ناظم الاطباء). عودت کردن . برگشتن . بازگشتن . مراجعت کردن . معاودت کردن . بازپس آمدن : و لشکرهای جهان بر وی [ شاپور ] جمع شدند و رجعت کرد و طیسبون از للیانوس بازستد. (فارسنا...