کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
همبری
لغتنامه دهخدا
همبری . [ هََ ب َ ] (حامص مرکب ) هم بری . مطابقت . برابری . همسری . هم طرازی : شیر بیابان را با مرد جنگ همسری و همبری و شرکت است . ناصرخسرو.رجوع به همبر شود.
-
نای زنان
لغتنامه دهخدا
نای زنان . [ زَ ] (ق مرکب ) در حال نای زدن : فاختگان همبر بنشاستندنای زنان بر سر شاخ چنار.منوچهری .
-
کینگستون اوپن هول
لغتنامه دهخدا
کینگستون اوپن هول . [ تُن ْ پ ُ ] (اِخ ) کینگستن اپان هال . شهری است در یورکشایر انگلستان و بر کنار همبر که 303000 تن سکنه دارد. در این شهر یک کلیسای قدیمی متعلق به قرن چهاردهم م . وجود دارد. از بنادر صید ماهی است و صنایع شیمیایی نیز در آن رونق دارد....
-
ازلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ازل۱) [عربی. فارسی] 'azali ۱. مربوط به ازل: ◻︎ سعادت ازلی با تو روز و شب همبر/ خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار (مسعودسعد: ۲۳۲).۲. ویژگی آنچه ابتدا نداشته و همیشه بوده و خواهد بود.۳. خداوندی؛ الهی: حکمت الهی.۴. [قدیمی] هریک از ...
-
مزگتی
لغتنامه دهخدا
مزگتی . [ م َ گ ِ ] (ص نسبی ) متعبد. مسلم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند. اسدی (لغت نامه ٔ چ اقبال ص 51).راهی است اینکه همبر باشد در او به رفتن درویش با توانگر، با مزگتی کنشتی .ناصرخسرو.
-
بنشاستن
لغتنامه دهخدا
بنشاستن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) نشستن . (از برهان ) (از آنندراج ). نشسته شدن . (ناظم الاطباء) : فاختگان همبر بنشاستندنای زنان بر سر شاخ چنار. منوچهری . || نشانیدن . (ناظم الاطباء) : ور بشایستی که دینی گستریدی هر خسی کردگار این جهان پیغمبری ننشاستی .ناصرخ...
-
تقرین
لغتنامه دهخدا
تقرین . [ ت َ ] (ع مص ) همبر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).با یکدیگر نزدیک گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با یکدیگر قرین کردن . (زوزنی ) (مجمل اللغة). || چیزی به چیزی پیوستن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). یقال : قرن...
-
کلیسیا
لغتنامه دهخدا
کلیسیا. [ ک ِ ] (اِ) کلیسا، از «اکلیسا»ی یونانی بمعنی انجمن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین ) : مسجد کلیسیا نشده ست ای پسر هنوزگرچه به شهر همبر مسجد کلیسیاست . ناصرخسرو.چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عیدفرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا...
-
وساوس
لغتنامه دهخدا
وساوس . [ وَ وِ ] (ع اِ) ج ِ وسواس ، به معنی اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد. (آنندراج ) (غیاث اللغات )(اقرب الموارد). || ج ِ وسوسه : خدای عزوجل از تنش بگردانادمکاره دوجهان و وساوس خناس . منوچهری .خواهی که شود رسته روانت ز جهنم در مدح علی کوش که رستی ز...
-
دوش بدوش
لغتنامه دهخدا
دوش بدوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) دوش بادوش . دوشادوش . شانه بشانه . همبر. برابر : چون بگریزی توز عطار چون در دوجهان دوش بدوش تو ام . عطار.همه جا دوش بدوش است مکافات عمل هیچیک را قدمی بر دگری پیشی نیست . پوریای ولی .رجوع به دوشادوش شود. || از دوشی به دوش ...
-
دوشادوش
لغتنامه دهخدا
دوشادوش . (ق مرکب ) صفی با افرادی بهم پیوسته . دوش بدوش . دوش بادوش . شانه بشانه . (ناظم الاطباء). همدوش . همراه . همبر. در یک رده و صف برابر: مردم کره دوشادوش سربازان به جنگ پرداختند. (یادداشت مؤلف ) : تا رسیدند هر دو دوشادوش به بیابانی از بخار به ...
-
کنشتی
لغتنامه دهخدا
کنشتی . [ ک ِ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنشت : بتی رخسار او همرنگ یاقوت میی بر گونه ٔ جامه ٔ کنشتی . دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 51).از چه سعید افتاد وز چه شقی شدعابد...
-
نشاستن
لغتنامه دهخدا
نشاستن . [ ن ِ ت َ ](مص ) نشاندن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). نشاختن . (جهانگیری ) (انجمن آرا). پهلوی نیشاستن . نشاختن . نشاندن . و آن متعدی نشستن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : به شادیش بر تخت شاهی نشاست بسی پوزش از بهر دختر بخواست ....
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم طالقانی . عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 69) آرد: وی از مداحان حضرت نظام الملک [ وزیر الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی ] بود و نظم او درمدح نظام از انتظام امور در سلک مراد و از رعایت شرایط وفا در مقام و داد خوب تر و مطل...
-
زاویه
واژهنامه آزاد
(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) گوشه. "رأس زاویه" به پارسی می شود "سر گوشه" یا "تارَک گوشه". "ضلع زاویه" به پارسی می شود "بَر گوشه". "نقاله" به پارسی می شود "گوشه سنج". "زاویۀ حاده" به پارسی می شود "گوشۀ تند" یا "گوشۀ بسته". "زاویۀ منفرجه" به پارس...