کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همایون کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
همایون کردن
لغتنامه دهخدا
همایون کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد دادن .(آنندراج از غوامض سخن ). رجوع به همایون کنان شود.
-
واژههای مشابه
-
همایون اسفراینی
لغتنامه دهخدا
همایون اسفراینی . [ هَُ ن ِ اِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) از مردم اسفراین بوده و طبع شعری داشته و ظاهراً منحرف و دیوانه مزاج بوده است . رجوع به مجمعالفصحاء چ سنگی ج 2 ص 55 و نیز رجوع به مجالس النفائس ص 139 از ترجمه ٔ فارسی شود.
-
همایون فریدنی
لغتنامه دهخدا
همایون فریدنی . [ هَُ ن ِ ف ِ دَ] (اِخ ) از اولاد شیخ علی عبدالعال عرب معاصر صفویه و خود نیز موسوم به عبدالعال بوده است . مردی یاوه گوی و هزال بوده و به تحریک بزرگانی که وی آنها را هجا می گفته در خوابگاه خود به قتل رسیده است . او راست :ماه صیام است گ...
-
همایون ناصرالدین
لغتنامه دهخدا
همایون ناصرالدین .[ هَُ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به همایونشاه شود.
-
همایون آثار
لغتنامه دهخدا
همایون آثار. [ هَُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای صفات مبارک و فرخنده یا آثار و کارهای مبارک و سودمند باشد : آخر ای خاتم جمشید همایون آثارگر فتد عکس تو بر لعل نگینم چه شود؟حافظ.
-
همایون بال
لغتنامه دهخدا
همایون بال . [ هَُ ] (ص مرکب ) مبارک . مرغی که پرواز او خجسته و مبارک است : همای همایون بال جاه و جلال ... (حبیب السیر ج 3).
-
همایون بخت
لغتنامه دهخدا
همایون بخت . [ هَُ یوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خوش بخت . خجسته بخت . کامیاب . موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت . نظامی .آمد آن بانوی همایون بخت چوعروسان نشست بر سر تخت . نظامی .من اول بس همایون بخت بودم که هم باتاج و هم باتخت بودم .نظامی...
-
همایون پی
لغتنامه دهخدا
همایون پی . [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) فرخنده پی . فرخ پی . خجسته پی . مبارک قدم : دیدن ماه نو و عید بدو فرخ بادکه همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست .فرخی .
-
همایون پیکر
لغتنامه دهخدا
همایون پیکر. [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) دارای پیکر زیبا و باشکوه . خوش اندام : همایون پیکری نغز و خردمندفرستاده به من دارای دربند.نظامی .
-
همایون چهر
لغتنامه دهخدا
همایون چهر. [ هَُ چ ِ ] (ص مرکب ) خوش روی . خوش سیما. زیبا : تا شبی خلوت آن همایون چهرفرصتی یافت ، با شه از سر مهر...نظامی .
-
همایون رای
لغتنامه دهخدا
همایون رای . [ هَُ ] (ص مرکب ) دارای رای نیک و اندیشه ٔ بلند. نیک اندیش : پاسخش داد کای همایون رای نیک مردی ز بندگان خدای ... نظامی .دختر قیصر همایون رای هم همایون و هم به نام همای .نظامی .
-
همایون سریرت
لغتنامه دهخدا
همایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه میمون سیرت و همایون سریرت خوض افتد، ابتدا به انتهای آن نرسد. (سندبادنامه ).
-
همایون شکار
لغتنامه دهخدا
همایون شکار. [ هَُ ش ِ ] (ص مرکب ) صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد : امروز طبع در پی فکر بلند نیست شهباز ما همیشه همایون شکار بود.شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
همایون فر
لغتنامه دهخدا
همایون فر. [ هَُ ف َ ] (ص مرکب ) دارای فرّ و شکوه . باشکوه : هم موفق پادشاهی هم مظفر شهریارهم مؤیدرای میری ، هم همایون فر همام . فرخی .عید همایون فر نگر سیمرغ زرین پر نگرابروی زال زر نگر، بر فرق کهسار آمده .خاقانی .