کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همایونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همایونی
معنی
( ~.) (ص نسب .) منسوب به همایون . (در مورد شاه استعمال شود: اعلی حضرت همایونی ، موکب همایونی ).
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
crown
-
جستوجوی دقیق
-
همایونی
لغتنامه دهخدا
همایونی . [ هَُ ] (ص نسبی ) بلندمرتبه . والامقام . عالی . || از القاب خاص شاه در سلسله ٔ پهلوی .
-
همایونی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) منسوب به همایون . (در مورد شاه استعمال شود: اعلی حضرت همایونی ، موکب همایونی ).
-
همایونی
دیکشنری فارسی به عربی
احد افراد العائلة المالکة , امبراطور
-
واژههای مشابه
-
جِغه همایونی
لهجه و گویش تهرانی
پر بالای تاج شاه که به آن قسم می خوردند
-
جستوجو در متن
-
royals
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سلطنتی، همایونی
-
imperials
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امپراطوری ها، همایونی
-
احد افراد العائلة المالکة
دیکشنری عربی به فارسی
سلطنتي , شاهانه , ملوکانه , همايوني , شاهوار , خسروانه
-
imperial
دیکشنری انگلیسی به فارسی
امپراتوری، همایونی، شاهنشاهی، با شکوه، مجلل، با عظمت، عالی، همایون
-
تبرک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیمن، خجستگی، شگون، میمنت، خوشیمنی، همایونی ≠ گجستگی، بدیمنی ۲. برکتیابی
-
امبراطور
دیکشنری عربی به فارسی
امپراتور , فرمانفرما , شاهنشاهي , پادشاهي , امپراتوري , با عظمت , عالي , با شکوه , مجلل , همايون , همايوني
-
همایی
لغتنامه دهخدا
همایی . [ هَُ ] (ص نسبی ) منسوب به همای . بلندپایه . همایون . همایونی . || (حامص ) همای بودن . بلندپروازی . آزادی و آزادگی : جغد به دور تو همایی کندسر که رسد پیش تو پایی کند.نظامی .
-
رابرتسون
لغتنامه دهخدا
رابرتسون . [ ب ِ س ُ ] (اِخ ) پروفسور رابرتسون استاد دانشگاه کمبریج در اکتبر 1945 و آوریل 1946 م . درمجله ٔ انجمن همایونی آسیایی مقالات عمیقی راجع بسلسلة الذهب جامی نگاشته است . (از سعدی تا جامی ص 576).
-
سعادة
لغتنامه دهخدا
سعادة. [ س َ دَ ] (ع اِمص ) نیک بختی . خلاف شقاوت و نیک بخت شدن . (آنندراج ). نیک بختی . (مهذب الاسماء). نیک بخت شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). فرخندگی . خجستگی . همایونی . رجوع به سعادت شود. || در اصطلاح صوفیه خواندن ازلی را گویند. (کش...