کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همام
/homām/
معنی
۱. پادشاه بلندهمت.
۲. مرد بزرگ و دلیر و بخشنده.
۳. شیر درنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
سخنچین، غماز، نمام
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همام
فرهنگ نامها
(تلفظ: homām) (عربی) دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند ؛ پادشاه بزرگ همت ؛ مهتر دلیر و جوانمرد ؛ سرور بزرگوار ؛ (در اعلام) همام تبریزی از شعرا و سخنگویان نامدار آذربایجان (قرن هشتم هـ .ق) که در غزل سرایی استاد بود .
-
همام
واژگان مترادف و متضاد
سخنچین، غماز، نمام
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هََ م ْ ما ] (اِخ ) ابن حارث . از صحابه ٔ معروف رسول . (یادداشت مؤلف ).
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هََ م ْ ما ] (اِخ ) ابن یزید. از صحابه ٔ رسول است . (یادداشت مؤلف ).
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ). نمام . (اقرب الموارد). || (اِ) روز سیُم از روزهای سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هََ م ْ ما ](اِخ ) ابن غالب . رجوع به فرزدق (شاعر معروف ) شود.
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هََ م ِ ] (ع اِ فعل ) لاهمام ؛ قصد نمی کنم (منتهی الارب )، بدان همت نگمارم یا آن را انجام نمیدهم . (اقرب الموارد). || جاءزید همام ؛ ای یهمم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُمام .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُمام شود.
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (اِخ ) تبریزی . خواجه همام الدین بن علایی تبریزی ، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است . خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است :همام را سخن دلفریب و شیرین ...
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش غله ، پنبه ، برنج و کاردستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
همام
لغتنامه دهخدا
همام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان . ج ، هِمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس . بزرگ . (یادداشتهای مؤلف ) : هم موفق ...
-
همام
فرهنگ فارسی معین
(هُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پادشاه بلند همت . 2 - دلیر، بخشنده .
-
همام
فرهنگ فارسی معین
(هَ مّ) [ ع . ] (ص .) سخن چین ، نمام .
-
همام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] homām ۱. پادشاه بلندهمت.۲. مرد بزرگ و دلیر و بخشنده.۳. شیر درنده.