کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
همار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
همار
/hamār/
معنی
۱. آمار؛ شمار.
۲. عدد و حساب.
۳. (قید) = همواره
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
همار
لغتنامه دهخدا
همار. [ هََ ] (اِ) اندازه باشد. (برهان ). || حساب را نیز گویند که شمردن چیزی باشد. (برهان ). رجوع به آمار شود.
-
همار
لغتنامه دهخدا
همار. [ هََ ] (ق ) همارا. رجوع به همارا و هماره شود.
-
همار
لغتنامه دهخدا
همار. [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) ابر نیک روان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
همار
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) آمار، شماره ، عدد.
-
همار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hamār ۱. آمار؛ شمار.۲. عدد و حساب.۳. (قید) = همواره
-
همار
واژهنامه آزاد
(لری) هُمار (Homar) به معنی هموار است و جمع آن هُماریا (Homariya) به معنی همواری هاست. همچنین نام منطقه ای نسبتاً هموار در شمال شرق روستای باباپیر، در دامنه های جنوبی رشته کوه الوند است.
-
همار
واژهنامه آزاد
همار درزبان محلی استان کهگیلویه وبویراحمد ب معنی یواش وارام می باشد
-
همار
واژهنامه آزاد
آساره، حساب؛ مانند تصفیه حساب که در پارسی برابر همار پالایی است.
-
واژههای مشابه
-
گنج همار دبیره
لغتنامه دهخدا
گنج همار دبیره . [ گ َ هََدَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتابت خزاین در ایران قبل از اسلام . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). گنج آمار دبیره .
-
واژههای همآوا
-
حمار
واژگان مترادف و متضاد
الاغ، خر، درازگوش ≠ بقر، گاو، گوساله
-
حمار
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِ.) خر، ج . حمیر.
-
حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح َ مارر ] (ع اِ) ج ِ حَمارّة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمارة شود.
-
حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح ِ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) لقب اسود عنسی کذاب بود که دعوی پیغمبری کردو خری سیاه و تعلیم یافته داشت و به آن میگفت که پروردگار خود را سجده کن ، آن خر بسجده میافتاد و به او میگفت از سجده بنشین ، آن می نشست . (از منتهی الارب ).