کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
heml
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هلیم
-
helminthophobia
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هلیم فتوفوبیا
-
hydrogen burning
هیدروژنسوزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] مجموعهای از واکنشهای گداخت هستهای که در طی آن هیدروژن به هلیم تبدیل میشود
-
heliums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هلیم، گاز هلیوم، گاز خورشید، بخار آفتاب
-
helium
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هلیم، گاز هلیوم، گاز خورشید، بخار آفتاب
-
فرکیه
لغتنامه دهخدا
فرکیه . [ ] (اِ) طعامی است مصنوع مانند هریسه و ارطب از آن که به فارسی آش هلیم نامند. (فهرست مخزن الادویه ). هریسه . هلیم . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
تَخماق
لهجه و گویش تهرانی
چوب کوبیدن هلیم،پتک چوبی،پتک دوسر،کلوخ کوب
-
main sequence
رشتۀ اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] نواری از نمودار HR که ستارههایی را نشان میدهد که منبع اصلی تولید انرژی در آنها تبدیل هیدروژن به هلیم است
-
هریسه
فرهنگ فارسی معین
(هَ سَ) [ ع . هریسة ] (اِ.) هلیم (حلیم ) غذایی تهیه شده از گوشت و گندم پخته شده و لِه شده .
-
تاسیانه
واژهنامه آزاد
رسم و آداب برخی از مناطق که طبق آن خانواده عروس به خرج خود یک مهمانی در منزل دامادشان در 4-5ماهگی بارداری دخترشان ترتیب می دهند.شام اصلی این ضیافت در اصفهان هلیم بادمجان است.
-
هراس
لغتنامه دهخدا
هراس . [هََ رْ را ] (ع ص ) هریسه ساز. (منتهی الارب ). هلیم پز و هریسه پز. (یادداشت مؤلف ). سازنده و فروشنده ٔ هریسه . (اقرب الموارد). || شیر درشت سخت خورنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُراس شود.
-
چسپنده
لغتنامه دهخدا
چسپنده . [ چ َ پ َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی که دارای چسپ باشد. (ناظم الاطباء). چسپناک .نوچ . لزج . دوسنده . دوسگین . چفسنده . لاتِب . (ناظم الاطباء). لازِب . لازِق . لازِم . هَلیم . (منتهی الارب ). چسپدار. چسپان . چسپوک . رجوع به چسب و چسپ و چسپناک و چسپ...
-
کشکاب
لغتنامه دهخدا
کشکاب . [ ک َ] (اِ مرکب ) آش جو. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). هرگاه در کتب طب کشکاب مطلق گویند مراد کشکاب جو باشد و اگر کشکاب از چیز دیگر گفتن خواهند کشکاب را بر آن اضافه کنند مثلاً کشکاب گندم و جز آن گویند. (از...