کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلیت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هلیت
معنی
(هَ یَّ) [ ع . ] (مص ل .) مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل » و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شی ء یا سؤال از وجود صفتی برای شی ء.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلیت
فرهنگ فارسی معین
(هَ یَّ) [ ع . ] (مص ل .) مصدر صناعی است مرکب از هل و ئیت یعنی پرسش کردن از مطلب «هل » و سؤال از مطلب هل یعنی سؤال از اصل وجود شی ء یا سؤال از وجود صفتی برای شی ء.
-
واژههای همآوا
-
حلیت
واژگان مترادف و متضاد
آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور
-
حلیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. حلالی، روایی ۲. حلالبودی ۳. بخششخواهی، بخششطلبی، مغفرتخواهی، حلالیت
-
حلیت
فرهنگ فارسی معین
(حِ لِّ یَُ) [ ع . حلیة ] (مص ل .) حلال بودن ، روا بودن .
-
حلیت
فرهنگ فارسی معین
(حِ یَ) [ ع . حلیة ] (اِ.) زیور، آرایش .
-
حلیت
لغتنامه دهخدا
حلیت . [ ح َ ] (ع اِ) پشک . || یخچه . تگرک . (ناظم الاطباء).
-
حلیت
لغتنامه دهخدا
حلیت . [ ح ِ ی َ ] (ع اِ) حلیة. زیور. آرایش . رجوع به حلیة شود.
-
حلیت
لغتنامه دهخدا
حلیت . [ ح ِل ْ ل ] (ع اِ) انغوزه . (ناظم الاطباء).انگزه . (آنندراج ). انکژه . (مهذب الاسماء). انگوزه و آن صمغ درخت انجدان است . انگژد. (زمخشری ). انقوزه .
-
حلیت
لغتنامه دهخدا
حلیت . [ ح ِل ْ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) در تداول ، حلالی . روایی . مقابل حرمت .
-
حلیة
لغتنامه دهخدا
حلیة. [ ح َ ] (اِخ ) نام قلعه ای از قلاع ثغر در کوه صبر از سرزمین یمن . و نیز نام وادیی است . (از معجم البلدان ).
-
حلیة
لغتنامه دهخدا
حلیة. [ ح ِ ی َ ] (ع ص ، اِ) زیور. (از منتهی الارب ). پیرایه . (ترجمان عادل ). ج ، حِلی ً، حُلی ً. (منتهی الارب ) : صورت از دفتر و حلیه ز قلم محو کنیدحلی از خنجر و کوکب ز سپر بگشائید. خاقانی .واصفان حلیه ٔ جمالش بتحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک . (ا...
-
حلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلیة] [قدیمی] helyat = حلیه
-
حلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حلّـیَّة] helliy[y]at روا بودن؛ حلال بودن.