کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ] (ع مص ) برکندن موی کسی را. || پیاپی باریدن باران بر قوم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی درپی آوردن اسب رفتار را. (از منتهی الارب ). || هجو کردن کسی را و دشنام دادن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ل َ ] (ع ص ) بسیارموی . (منتهی الارب ). || (مص ) بسیارموی شدن . (اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هََ ل ِ ] (ع ص ) بسیارموی . (از اقرب الموارد).
-
هلب
لغتنامه دهخدا
هلب . [ هَُ ] (ع اِ) موی ، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موی گنده ٔ سطبر. (از منتهی الارب ). موی انبوه . || موی دُم . (از اقرب الموارد). || موی سبلت خوک که آن را کاسموی نامند و بدان کفش دوزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
حلب
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیت، دلی ۲. حلبی ۳. شیر
-
حلب
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (مص م .) دوشیدن شیر.
-
حلب
فرهنگ فارسی معین
(حَ لَ) [ ع . ] (اِ.) ظرف مکعب مستطیل از جنس حلب .
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ] (ع مص ) بر دو زانو نشستن . (اقرب الموارد) (آنندراج ): حلب الرجل ؛ جلس علی رکبتیه . (اقرب الموارد). || فراهم آمدن از هر سو. (اقرب الموارد) (از آنندراج ): حلب القوم حلباً و حلوباً؛ اجتمعوا علی کل وجه . (از اقرب الموارد). || دوشیدن . (آنند...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) شهر بزرگی است ازشام ، خرم و آبادان و با مردم و خواسته ٔ بسیار و یکی باره دارد که سوار بر سر وی گرداگرد وی بگردد. (حدود العالم ). شهری بزرگ است که هوایی خوش و آبی سالم وگوارا دارد. این شهر در آغاز قصبه ٔ «جند قنسرین » بوده است...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان ایجرود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . سردسیر و دارای 470 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ ایجرود مشروب میشود و محصولاتش غلات ، انگور، میوه و قلمستان است . اهالی به کشاورزی و گله داری و گلیم بافی گذران میکنند. راه آ...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) شیر دوشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مال سلطان . (مهذب الاسماء). خراج و باج نامعین . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ماله لاحلب و لاجلب ؛ قیل دعاء علیه و قیل لا وجه له . (منتهی الارب ). || در تداول عرف بازا...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) حلوبة. || حیوانهای سیاه . || مردم ذی فهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع اِ) نباتی است . (مهذب الاسماء). گیاهی است که از آن دباغت کنند و هم او را آهو خورد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ): «دلوتمأی ذُبغت ْ بالحلّب ». راجز. (از اقرب الموارد).
-
حلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] halab ظرفی از جنس حلبی و به شکل مستطیل یا استوانه برای حمل مایعاتی مانندِ نفت و بنزین؛ حلبی.