کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلاک گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلاک گشتن
لغتنامه دهخدا
هلاک گشتن . [ هََ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . هلاک گردیدن . مردن . درگذشتن . جان دادن : اشتر چو هلاک گشت خواهدآید به سر چَه و لب جر. ناصرخسرو.بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه ). رجوع به هلاک گردیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
هلاک کردن
فرهنگ واژههای سره
نابود کردن
-
هلاک آوردن
لغتنامه دهخدا
هلاک آوردن . [ هََ وَ دَ ](مص مرکب ) هلاک کردن . کشتن . نابود کردن : شود پشت رستم به نیرو تو راهلاک آورد بی گمان مر مرا. فردوسی .رجوع به هلاک کردن شود.
-
هلاک برآمدن
لغتنامه دهخدا
هلاک برآمدن . [ هََ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) مردن . دیده شدن حالت مرگ در کسی : نه دانا بود شاه با ترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک . فردوسی .ز ما و ز ایران برآید هلاک نماند از این بوم و بر آب و خاک .فردوسی .
-
هلاک شدن
لغتنامه دهخدا
هلاک شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . کشته شدن . درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای : بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک . فردوسی .بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک . فردوسی .به پیکان بسی شد ز دیوان هلا...
-
هلاک کردن
لغتنامه دهخدا
هلاک کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . از میان بردن . سبب هلاک دیگری شدن : چنین گفت کای داور دادپاک به دستم ددان را تو کردی هلاک . فردوسی .چرا کردی ای بدتن از آب ، خاک سپه را همه کرده بودی هلاک . فردوسی .چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک...
-
هلاک آباد
لغتنامه دهخدا
هلاک آباد. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش ششتمد شهرستان سبزوار که 372 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کاردستی مردم کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
هلاک بر در نهادن
لغتنامه دهخدا
هلاک بر درنهادن . [ هََ ب َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جدا کردن . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
-
بخاک هلاک افتادن
لغتنامه دهخدا
بخاک هلاک افتادن . [ ب ِ ک ِ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کشته شدن . به قتل رسیدن . || واماندن . (یادداشت مؤلف ).
-
زار و هلاک
فرهنگ گنجواژه
شیفته.
-
هلاک و بوار
فرهنگ گنجواژه
نیستی.
-
جستوجو در متن
-
تباه شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضایع گشتن، فاسد شدن ۲. خراب شدن، ویران گشتن ۳. تلفشدن، نفله شدن ۴. نابود گشتن، هلاک شدن
-
معدوم شدن
واژگان مترادف و متضاد
نیستشدن، نابود شدن، زوال یافتن، هلاک گشتن، محوشدن