کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هلاک
/halāk/
معنی
۱. نیست شدن.
۲. مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار.
۳. [مجاز] بسیارمشتاق و آرزومند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زوال، فنا، ، نابودی
۲. قتل، مرگ، ، موت، هلاکت،
۳. معدوم، نابود، نیست
فعل
بن گذشته: هلاک کرد
بن حال: هلاک کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. زوال، فنا، ، نابودی ۲. قتل، مرگ، ، موت، هلاکت، ۳. معدوم، نابود، نیست
-
هلاک
لغتنامه دهخدا
هلاک . [ هََ ] (ع مص ) مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نیست شدن . (منتهی الارب ). || آزمند گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گم شدن . || افتادن . || (اِمص ) نیستی . (منتهی الارب ). مرگ . دمار. آذرنگ . (یادداشت مؤلف ) : دشمن خواج...
-
هلاک
لغتنامه دهخدا
هلاک . [ هَُ ل ْ لا ] (ع ص ، اِ) آنان که به نوبت پیش مردمان آیند به طلب احسان و معروف ایشان . || جویندگان آب و علف که راه را گم کرده باشند. || ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هلاک
فرهنگ فارسی معین
(هَ) [ ع . ] (اِمص .) نیستی ، فنا.
-
هلاک
دیکشنری عربی به فارسی
مايه ء هلا کت , زهر(درترکيب) , جاني , قاتل , مخرب زندگي
-
هلاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] halāk ۱. نیست شدن.۲. مردن در اثر حادثۀ بد و ناگوار.۳. [مجاز] بسیارمشتاق و آرزومند.
-
هلاک
واژهنامه آزاد
کشته شدن
-
هلاک
واژهنامه آزاد
نیست و نابود شدن
-
واژههای مشابه
-
هلاک کردن
فرهنگ واژههای سره
نابود کردن
-
هلاک آمدن
لغتنامه دهخدا
هلاک آمدن . [ هََ م َ دَ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . کشته شدن . مردن : بسی دیو از تو هلاک آمده ست ز تو مر مرا سر به خاک آمده ست . فردوسی .رجوع به هلاک ، هلاک شدن ، هلاک گردیدن و هلاک گشتن شود.
-
هلاک آوردن
لغتنامه دهخدا
هلاک آوردن . [ هََ وَ دَ ](مص مرکب ) هلاک کردن . کشتن . نابود کردن : شود پشت رستم به نیرو تو راهلاک آورد بی گمان مر مرا. فردوسی .رجوع به هلاک کردن شود.
-
هلاک برآمدن
لغتنامه دهخدا
هلاک برآمدن . [ هََ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) مردن . دیده شدن حالت مرگ در کسی : نه دانا بود شاه با ترس و باک ز ترسنده مردم برآید هلاک . فردوسی .ز ما و ز ایران برآید هلاک نماند از این بوم و بر آب و خاک .فردوسی .
-
هلاک شدن
لغتنامه دهخدا
هلاک شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . کشته شدن . درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای : بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک . فردوسی .بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک . فردوسی .به پیکان بسی شد ز دیوان هلا...
-
هلاک کردن
لغتنامه دهخدا
هلاک کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . از میان بردن . سبب هلاک دیگری شدن : چنین گفت کای داور دادپاک به دستم ددان را تو کردی هلاک . فردوسی .چرا کردی ای بدتن از آب ، خاک سپه را همه کرده بودی هلاک . فردوسی .چندان است که به قبض وی درآید درساعت هلاک...