کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلاهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هلاهل
/halāhel/
معنی
۱. (زیستشناسی) زهری که بهمحض رسیدن به بدن انسان را بکشد.
۲. (زیستشناسی) گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی بهقدر دانۀ خردل انسان را هلاک میکند، در چین و هندوستان میروید.
۳. [قدیمی] جانور افسانهای و موهوم که میگویند زهر کشندهای دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
زهر، سم، شرنگ، شوکران
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلاهل
واژگان مترادف و متضاد
زهر، سم، شرنگ، شوکران
-
هلاهل
لغتنامه دهخدا
هلاهل . [ هََ هَِ ] (ص ، اِ) زهری را گویند که هیچ تریاق علاج آن را نتواند کردن و درساعت بکشد. (برهان ). نوعی از بیش که نسیم آن انسان را می کشد. (بحر الجواهر). هلاهل نام محلی و مقامی است از سند، بیشی که در آنجا روید بسیار قوی و مهلک و قتال است و آن بی...
-
هلاهل
لغتنامه دهخدا
هلاهل . [ هَُ هَِ ] (ع ص ) تنک و نرم از موی و جامه . || آب بسیار روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هلاهل
فرهنگ فارسی معین
(هَ هِ) (اِ.) زهری که هیچ پادزهر و درمانی ندارد.
-
هلاهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹هلهل› halāhel ۱. (زیستشناسی) زهری که بهمحض رسیدن به بدن انسان را بکشد.۲. (زیستشناسی) گیاه بیش که دارای سمّی مهلک است و خوردن مقدار کمی از ریشۀ آن حتی بهقدر دانۀ خردل انسان را هلاک میکند، در چین و هندوستان میروید.۳. [قدیمی] جان...
-
هلاهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] holāhel ۱. آب بسیارصاف.۲. جامۀ لطیف.
-
واژههای همآوا
-
حلاحل
لغتنامه دهخدا
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (اِ) بر وزن جلاجل ، نوعی از پیاز صحرایی است . (برهان ) (از آنندراج ).
-
حلاحل
لغتنامه دهخدا
حلاحل . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حُلاحِل . رجوع به حُلاحل شود.
-
حلاحل
لغتنامه دهخدا
حلاحل . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم . آقا. بزرگ . سردار قوم . (غیاث ). قرم . غطریف . رأس . همام . رئیس .
-
حلاحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] holāhel ۱. بزرگ و رئیس قوم.۲. دلاور.۳. بزرگ.۴. فربه.
-
جستوجو در متن
-
هلهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت: halāhel] (زیستشناسی) halhal = هَلاهل
-
شوکران
واژگان مترادف و متضاد
حمه، زهر، سم، هلاهل
-
رز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) زهر هلاهل .