کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلال آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلال آباد
لغتنامه دهخدا
هلال آباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیرازکه 96 تن سکنه دارد. آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
واژههای مشابه
-
هِلال
لهجه و گویش بختیاری
helâl حلال.
-
هلال هلال
لغتنامه دهخدا
هلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
-
هلال بن هلال
لغتنامه دهخدا
هلال بن هلال . [ هَِ ل ِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) از مترجمان و نویسندگان دوره ٔ عباسی است . (سبک شناسی ج 1 ص 153).
-
meander cusp
هلال رودپیچی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] اثری بر روی لبۀ فرسایشیافته پادگانۀ رودپیچی که براثر برخورد دو یا چند داغ رودپیچی به وجود آمده است
-
waxing crescent, waxing moon
هلال فزاینده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] شکل ظاهری ماه در ربع اول ماه قمری
-
waning crescent, waning moon
هلال کاهنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] شکل ظاهری ماه در ربع چهارم ماه قمری
-
crescent Moon
هلال ماه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] باریکهای روشن از کرۀ ماه که در نخستین یا آخرین روزهای ماه قمری دیده میشود
-
نیم هلال
لغتنامه دهخدا
نیم هلال . [ هَِ ] (اِ مرکب ) نیمه دینار. نیم دینار. کنایه از لب محبوب . (از آنندراج ) : بینی هلال عید به هنگام شام من دیدم به صبح نیم هلال سخنورش . خاقانی .آورد هزار عید پیداتا نیم هلال کرده گویا.خاقانی .
-
هلال قاینی
لغتنامه دهخدا
هلال قاینی . [ هَِ ل ِ ی ِ ] (اِخ ) از فصحای زمان خود بوده و به خواجه هلال شهرت نموده . این چند بیت از اوست :زآن باده ٔ صافی ّ کهن گشته بنوشیدآن باده که ماننده ٔ جان باشد در تن آن باده که چون نوشی در تن رود از لطف چونانکه در انگشت رود آتش روشن . (از ...
-
هلال معنبر
لغتنامه دهخدا
هلال معنبر. [ هَِ ل ِ م ُ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ابروی محبوب و معشوق باشد. (برهان ).
-
هلال ابرو
لغتنامه دهخدا
هلال ابرو. [ هَِ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی به شکل ماه نو باشد. (ناظم الاطباء).
-
هلال کلا
لغتنامه دهخدا
هلال کلا. [ هَِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان بابل که 265 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کاری و محصول عمده اش برنج ، صیفی ، کنف ، پنبه ،غله و نیشکر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
هلال منظر
لغتنامه دهخدا
هلال منظر. [ هَِ م َ ظَ ] (ص مرکب ) خوب صورت و صاحب حسن . (از برهان ) : خورشید چو کعبتین همه چشم نظاره هلال منظران را.خاقانی .