کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هلالوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هلالوش
/halāluš/
معنی
شور؛ غوغا؛ غلغله؛ فتنهوآشوب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشوب، غوغا، فتنه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هلالوش
واژگان مترادف و متضاد
آشوب، غوغا، فتنه
-
هلالوش
لغتنامه دهخدا
هلالوش . [ هََ ] (اِ) هیاهو. (یادداشت مؤلف ). فتنه و آشوب ، و آن را خلالوش نیز گویند. (انجمن آرا) : هلالوش جویان دین بی هشندتو بیهوش را در هلالوش کن .ناصرخسرو.
-
هلالوش
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِ.) شور، غوغا، غلغله .
-
هلالوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خلالوش› [قدیمی] halāluš شور؛ غوغا؛ غلغله؛ فتنهوآشوب.
-
جستوجو در متن
-
عللا
لغتنامه دهخدا
عللا. [ ع َ ل َ ] (اِ صوت ) بانگ و شور و غوغا. هلالوش . هیابانگ . رجوع به علالا شود : گر چو ما گیتی مجبور قضا و قدر است پس چرا از ما برگیتی چندین عللاست ؟مسعودسعد.
-
آشوب
واژگان مترادف و متضاد
اضطراب، اغتشاش، بلوا، بینظمی، تشویش، جنگ، دعوا، شر، شغب، شورش، شوروغوغا، غوغا، فتنه، فساد، مجادله، ناامنی، نزاع، هرج، هرجومرج، هلالوش، هیاهو ≠ آرامش
-
ضوضا
لغتنامه دهخدا
ضوضا. [ ض َ ] (ع اِ) ضَوْضاء. ضؤضا. شور و غوغا. (منتهی الارب ). بانگ . (مهذب الاسماء). هیاهو. هیابانگ . هلالوش . شور و شغب . مشغله . (نصاب ). چنگ و چلب .
-
هو
لغتنامه دهخدا
هو. (اِ) آه و نفس . (برهان ). هوی .رجوع به هوی شود. || (اِ صوت ) کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند. (برهان ).- های و هو یا هیاهو ؛ به معنی هلالوش و بانگ و فریاد و مشغله است : چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست چه مجلس است کز او های و ه...
-
ژخ
لغتنامه دهخدا
ژخ . [ ژَ ] (اِ) ناله ٔ زار و حزین . (لغت نامه ٔ اسدی ). آواز حزین و آهسته . زاری و ناله . (برهان ). || بانگ و آواز. (صحاح الفرس ). هیاهو. هیابانگ . هلالوش : بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک .شاید اینجا ژخ صورتی از زخ م...
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ ...
-
دبوس
لغتنامه دهخدا
دبوس . [ دَب ْ بو ] (معرب اِ) دبوس . معرب دبوس است به معنی گرز آهنی . ج ، دبابیس . (منتهی الارب ). در شواهد ذیل از مولوی دبوس با باء مشدد آمده است : چونکه از عقلش فراوان بد مددچند دبوس قوی بر خفته زد. مولوی .خفته از خواب گران چون برجهیدیکسوار ترک با ...
-
روستایی
لغتنامه دهخدا
روستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی بحدیث و قصه ...
-
مشغله
لغتنامه دهخدا
مشغله . [ م َ غ َ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) کار و بار. (غیاث ). مأخوذ از تازی ، کار و بار و شغل و پیشه و کسب ومعامله و داد و ستد و هر چیزی که شخص را بخود مشغول کند. (ناظم الاطباء). گرفتاری کار. شغل : آنکو چو من از مشغله و رنج حذر کردبا شاخ جهان بیهده شورید...
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...