کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت بلگ
لغتنامه دهخدا
هفت بلگ . [هََ ب َ ] (اِ مرکب ) مازریون . (یادداشت مؤلف از بحرالجواهر). هفت برگ . رجوع به مازریون و هفت برگ شود.
-
هفت بنا
لغتنامه دهخدا
هفت بنا. [ هََ ب ِ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت پرگار است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ).
-
هفت بند
لغتنامه دهخدا
هفت بند. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از رده ٔ گندم سیاه از تیره ٔ توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273). || نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است : ز خود بگذر که با این چارپیوندنشاید رست از این هفت آهنین بند....
-
هفت بنیان
لغتنامه دهخدا
هفت بنیان . [ هََ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت بناست که کنایت از هفت آسمان باشد. (برهان ).
-
هفت بهر
لغتنامه دهخدا
هفت بهر. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) تقسیم هر برج است به هفت قسمت متساوی و دادن هر قسمت به صفتی خاص به کوکبی از کواکب . (یادداشت مؤلف ).
-
هفت بیخ
لغتنامه دهخدا
هفت بیخ . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از آباء علوی و هفت سیاره : شش جهت را به هفت بیخ برآرنه فلک را به چارمیخ درآر.نظامی .
-
هفت بیرون
لغتنامه دهخدا
هفت بیرون . [ هََ] (اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی .
-
هفت پا
لغتنامه دهخدا
هفت پا. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
هفت پاره
لغتنامه دهخدا
هفت پاره . [ هََ رِ ](اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کازرون که 82 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ شاپور و محصول عمده اش غله و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
هفت پدر
لغتنامه دهخدا
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان ).
-
هفت پرده
لغتنامه دهخدا
هفت پرده . [ هََ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) هفت پرده ٔ چشم . (از برهان ) : اشک حرم نشین نهانخانه ٔ مرازآنسوی هفت پرده به بازار می کشی . حافظ. || هفت آسمان . (برهان ) : چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تودر زیر هفت پرده خیالی نیافته . سعدی .|| هفت پرده ٔ ساز. (...
-
هفت پرگار
لغتنامه دهخدا
هفت پرگار. [هََ پ َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ) : فهرست جمال هفت پرگاروز هفت خلیفه جامگی دار. نظامی .در مرکز خط هفت پرگاریک نوبتی نشانده بر کار.نظامی .
-
هفت پرند
لغتنامه دهخدا
هفت پرند. [ هََ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت زمین است : زین هفت پرند پرنیان رنگ گر پای برون نهی خوری سنگ .نظامی .
-
هفت پوست
لغتنامه دهخدا
هفت پوست . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت بنیان است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ) : همه آفریده ست در هفت پوست بدو آفرین ، کآفریننده اوست .نظامی .
-
هفت پهلو
لغتنامه دهخدا
هفت پهلو. [ هََ پ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . رجوع به هفت بر شود. || نام گیاهی است . (یادداشت مؤلف ). گیاهی است . (ابن البیطار). رجوع به هفت برگ شود.