کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت ستاره دب اکبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت اعضا
لغتنامه دهخدا
هفت اعضا. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) کنایه از مجموع بدن آدمی است ، و تقسیم آن بدین ترتیب است : سر با گردن ، سینه وآنچه در آن است ، پشت و آلت تناسل ، و دو دست و دو پای . (آنندراج ). هفت اندام . (ناظم الاطباء) : او کشیده ز هفت اعضا، جان تو همی گوی هفت که به...
-
هفت افزار
لغتنامه دهخدا
هفت افزار. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) انواع دیگ افزار. آنچه برای خوشمزگی و گوارایی غذا بدان آمیزند : چونکه پختم به دور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
-
هفت اقلیم
لغتنامه دهخدا
هفت اقلیم . [ هََ اِ ] (اِ مرکب ) در گاتها از هپته بومی یعنی هفت بوم سخن رفته است : زردشت از دیوپرستان شکایت کند و گوید که آنان به واسطه ٔ دروغ وخودستایی در روی هفت بوم شهرتی یافتند. در دیگر بخشهای اوستا به جای هفت بوم غالباً هپتوکرشوره یعنی هفت کشور...
-
هفت الوان
لغتنامه دهخدا
هفت الوان . [ هََ اَل ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از طعامهای گوناگون و رنگارنگ است ، و طعامی را نیز گویند که از آسمان به جهت عیسی علیه السلام نازل شد، و آن نان و نمک و ماهی و سرکه و عسل و روغن و تره بوده است . (از برهان ).
-
هفت امام
لغتنامه دهخدا
هفت امام . [ هََ اِ ] (اِخ ) امام ابوحنیفه ، امام شافعی ، امام مالک ، امام احمدبن حنبل ، امام ابویوسف ، امام محمد، امام زفر. (غیاث ). || نیز هفت امام اوّل شیعه را گویند که فرقه ٔ اسماعیلیه را منسوباً به ایشان «هفت امامی » خوانند.
-
هفت امامی
لغتنامه دهخدا
هفت امامی . [ هََ اِ ] (اِخ ) سبعیه . باطنیان . ملاحده . اسماعیلیه . (یادداشت مؤلف ). نامی است که به شیعیان اسماعیلی داده اند زیرا آنها از امام هشتم به بعد ائمه ٔ شیعه را قبول ندارند. رجوع به اسماعیلیه شود.
-
هفت اندام
لغتنامه دهخدا
هفت اندام . [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) به حسب ظاهر اول سر، دوم سینه ، سوم پشت ، چهارم و پنجم هر دو دست ، ششم و هفتم هر دو پای . و به حسب باطن دماغ ، دل ، جگر، سپرز، شش ، زهره و معده ، و بعضی به جای معده گرده نوشته اند. (غیاث از لطایف ). و موافق تفسیر حسین...
-
هفت اوتاد
لغتنامه دهخدا
هفت اوتاد. [ هََ اَ / اُو ] (اِ مرکب ) هفت تن . مردان علوی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هفت تنان شود.
-
هفت ایوان
لغتنامه دهخدا
هفت ایوان . [ هََ اَی ْ /اِی ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است . (برهان ).
-
هفت باغ
لغتنامه دهخدا
هفت باغ . [ هََ ](اِ مرکب ) کنایت از دنیاست و هفت اقلیم : پنداشته ای تو کم چراغی آرایش روی هفت باغی ؟(منسوب به نظامی ).
-
هفت بام
لغتنامه دهخدا
هفت بام . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت آسمان است . هفت فلک . هفت خراس . هفت ایوان : بر طره ٔ هفت بام عالم نه طاس بهشته ای نه پرچم .نظامی .
-
هفت بانو
لغتنامه دهخدا
هفت بانو. [ هََ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت آینه است که هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
هفت بحر
لغتنامه دهخدا
هفت بحر. [ هََ ب َ] (اِ مرکب ) هفت دریا. (یادداشت مؤلف ) : یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرکز آب هفت بحر به یک روی تر شوی .حافظ.
-
هفت بر
لغتنامه دهخدا
هفت بر. [ هََ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . سطحی که دارای هفت ضلع باشد.
-
هفت برگ
لغتنامه دهخدا
هفت برگ . [ هََ ب َ ](اِ مرکب ) دارویی است که آن را مازریون میگویند، دفع مرض استسقا می کند. (برهان ). برگ درختی است شیردار به قدر درخت سماق و بر دو سه رنگ است و به شیرازی آن را هشت رو و به عربی مازریون نامند. (از انجمن آرا).