کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هفت خدنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هفت بحر
لغتنامه دهخدا
هفت بحر. [ هََ ب َ] (اِ مرکب ) هفت دریا. (یادداشت مؤلف ) : یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرکز آب هفت بحر به یک روی تر شوی .حافظ.
-
هفت بر
لغتنامه دهخدا
هفت بر. [ هََ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) هفت ضلعی . سطحی که دارای هفت ضلع باشد.
-
هفت برادران
لغتنامه دهخدا
هفت برادران . [ هََ ب َ دَ ] (اِخ ) به معنی هفت اورنگ است که هفت ستاره ٔ بنات النعش باشد. (برهان ). هفت خواهران . رجوع به هفت خواهران شود.
-
هفت برگ
لغتنامه دهخدا
هفت برگ . [ هََ ب َ ](اِ مرکب ) دارویی است که آن را مازریون میگویند، دفع مرض استسقا می کند. (برهان ). برگ درختی است شیردار به قدر درخت سماق و بر دو سه رنگ است و به شیرازی آن را هشت رو و به عربی مازریون نامند. (از انجمن آرا).
-
هفت بلگ
لغتنامه دهخدا
هفت بلگ . [هََ ب َ ] (اِ مرکب ) مازریون . (یادداشت مؤلف از بحرالجواهر). هفت برگ . رجوع به مازریون و هفت برگ شود.
-
هفت بنا
لغتنامه دهخدا
هفت بنا. [ هََ ب ِ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت پرگار است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ).
-
هفت بند
لغتنامه دهخدا
هفت بند. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از رده ٔ گندم سیاه از تیره ٔ توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273). || نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است : ز خود بگذر که با این چارپیوندنشاید رست از این هفت آهنین بند....
-
هفت بنیان
لغتنامه دهخدا
هفت بنیان . [ هََ ب ُن ْ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت بناست که کنایت از هفت آسمان باشد. (برهان ).
-
هفت بهر
لغتنامه دهخدا
هفت بهر. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) تقسیم هر برج است به هفت قسمت متساوی و دادن هر قسمت به صفتی خاص به کوکبی از کواکب . (یادداشت مؤلف ).
-
هفت بیخ
لغتنامه دهخدا
هفت بیخ . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از آباء علوی و هفت سیاره : شش جهت را به هفت بیخ برآرنه فلک را به چارمیخ درآر.نظامی .
-
هفت بیرون
لغتنامه دهخدا
هفت بیرون . [ هََ] (اِ مرکب ) کنایت از عالم و جهان است : ما که جزئی ز سبع گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم .نظامی .
-
هفت پا
لغتنامه دهخدا
هفت پا. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
هفت پاره
لغتنامه دهخدا
هفت پاره . [ هََ رِ ](اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کازرون که 82 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ شاپور و محصول عمده اش غله و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
هفت پایه
لغتنامه دهخدا
هفت پایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) هرچیز که دارای هفت پایه باشد : کمر هفت چشمه را دربست بر سر تخت هفت پایه نشست .نظامی .
-
هفت پدر
لغتنامه دهخدا
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خوانند. (برهان ).