کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هصور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هصور
لغتنامه دهخدا
هصور. [ هََ / هََ ص ْ وَ ] (ع ص ، اِ) شیر. (از اقرب الموارد): و تحت ثیابه اسدٌ هصور؛ ای قوی . (منتهی الارب ) : سلطان چون شیر هصور و فحل غیور بر عقب ایشان تا به حد هزاراسف رسید. (جهانگشای جوینی ).
-
واژههای همآوا
-
هثور
لغتنامه دهخدا
هثور. [ ] (اِ) نام ماهی است در تاریخ قبط محدث . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
حصور
لغتنامه دهخدا
حصور. [ ح َ ] (اِخ ) لقب یوحنا المعمدان . (اقرب الموارد). لقب یحیی بن زکریا. (ترجمان عادل ). ان اﷲ یُبَشِّرُک بیحیی مصدقاً بکلمة من اﷲ و سیداً و حصوراً. (قرآن 39/3). چون از ازدواج خودداری میکرد.
-
حصور
لغتنامه دهخدا
حصور. [ ح َ ] (ع ص ) تنگدل . بخیل . || ناقه ٔ تنگ سوراخ پستان . اشتر که سوراخ پستان بسته بود. (آنندراج ). || مردی که از آرامش با زنان پرهیز کند با قدرت . یا مرد بازداشته شده ٔ از آرامش با زنان ، یا آنکه به زن رغبت نکند. آنکه با وجود مردی به زن میل نک...
-
حصور
لغتنامه دهخدا
حصور. [ ح ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن . واقع در 11 هزارگزی باختر داران و یک هزارگزی شوسه ٔازنا به اصفهان . در دامنه ٔ کوه واقع است ، و با آب وهوای سردسیر. سکنه 610 تن . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، انگور، سردرختی ....
-
حسور
لغتنامه دهخدا
حسور. [ ح ُ ] (ع مص ) برکندن پوست چنانکه از شاخ . || مانده شدن . فروماندن . || برهنه شدن . || ربحه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). || آشکار شدن . || خیره شدن چشم از دیدن . فروماندن بینایی از دیدن دور. (غیاث اللغات ). کند شدن چشم ا...
-
حصور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hasur ۱. تنگدل.۲. ویژگی مردی که از آمیزش با زنان پرهیز کند یا به آنها رغبت نکند.۳. بخیل.
-
جستوجو در متن
-
هصورة
لغتنامه دهخدا
هصورة. [ هََ ص ْ وَ رَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هصام . هصر. هصم . هصور. رجوع به این مدخل ها شود.
-
هیصار
لغتنامه دهخدا
هیصار. [ هََ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. هیصور و هصر و هیصار و هصار و مهصر و هُصَرَة و هاصر و هصورة و هصور و مهصار و مهصیرو هَصِر و هُصَر و مهتصر، به معنی شیر و اسد زیرا که شکار خود را میکشند و خرد میکند. (اقرب الموارد).
-
جرائض
لغتنامه دهخدا
جرائض . [ ج ُ ءِ ] (ع ص ) سطبر بزرگ شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شکم بزرگ . (از ذیل اقرب الموارد). || درشت و سخت . (از ذیل اقرب الموارد). ستبر و سخت . (از شرح قاموس ) : یَتبعها ذوکدنة جرائض لخشب الطّلح هَصور هائض بحَیث یَعتش ّ الغر...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...