کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هشم
لغتنامه دهخدا
هشم . [ هََ ] (ع مص ) شکستن نان خشک و هر چیز خشک و میان کاواک را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغة زوزنی ). || شکستن استخوان و سر. || شکستن روی و بینی و یا هر چیز که خشک باشد، یا تیر....
-
هشم
لغتنامه دهخدا
هشم . [ هََ ش ِ ] (ع ص ) جوانمرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
هشم
لغتنامه دهخدا
هشم . [ هَُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هاشم . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
هَشَم
لهجه و گویش بختیاری
hašam حشم، دام، گاوان و گوسفندان.
-
واژههای همآوا
-
حشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. غنم، چهارپا، دواب ۲. موکب، ۳. نعمت ۴. مال، مالومنال ۵. چاکران، خدمتکاران ۶. خویشان، اقوام، وابستگان ≠ بیگانگان، غریبه
-
حشم
فرهنگ فارسی معین
(حَ شَ) [ ع . ] (اِ.) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص .
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ] (ع مص ) معرب از خشم فارسی . بخشم آوردن .تشویر دادن . (تاج المصادر بیهقی ). خجل کردن و تشویردادن کسی را. خجل کردن . || شنوانیدن او را مکروه . (اقرب الموارد). || خشم گرفتن .
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ش َ ] (اِخ ) هندی شاعر فارسی زبان و نامش حسن است و دیوانش در کتابخانه ٔ مجلس شواری ملی موجود است . (فهرست ج 3 ص 246) (ذریعه ج 9 ص 256).
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خدمتکاران . (زمخشری ) (دهار). جیش . جند. (منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص . (زمخشری ). خدمتکار. (محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان . (دهار). ملتزمین رکاب . عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب ک...
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح ِ ] (اِخ ) پدر بطنی از جذام . (صبح الاعشی ج 1 ص 331).
-
حشم
لغتنامه دهخدا
حشم . [ ح ُ ش ُ ] (ع ص ) صاحب حیای بسیار.
-
حشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحشام] hašam ۱. خویشان، کسان، خدمتکاران، و بندگان مرد.۲. شخص بزرگ.٣. چهارپا.٤. چهارپایان.
-
هَشَم
لهجه و گویش بختیاری
hašam حشم، دام، گاوان و گوسفندان.