کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشت یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هشت خلد
لغتنامه دهخدا
هشت خلد. [ هََخ ُ ] (اِخ ) هشت باغ . هشت بستان . هشت بهشت : جنات عدن خاک در زهرارضوان ز هشت خلد بود عارش . ناصرخسرو.رضوان به هشت خلدنیارد سرصدّیقه گر به حشر بود یارش . ناصرخسرو.گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است اسیر عشق تو از هر دو عالم آزاد است .حاف...
-
هشت در
لغتنامه دهخدا
هشت در. [ هََ دَ ] (ص مرکب ) هر جایی یا بنایی که دارای هشت در باشد : وآن هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت درهر تار او طوبی شمر صد میوه هر تا ریخته .خاقانی .
-
هشت دهان
لغتنامه دهخدا
هشت دهان . [ هََ دَ ] (اِ مرکب ) چوب عود. (ناظم الاطباء). عود هندی . (بحر الجواهر). در بعضی فرهنگها به معنی گل خیری آورده ، و در اختیارات بدیعی گفته : عود هندی است . (انجمن آرا). خطمی . (ترجمه ٔ صیدنه ). نوعی از عود هندی است ، جهت نقرس نافع است . (فه...
-
هشت ساله
لغتنامه دهخدا
هشت ساله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) آنکه هشت سال عمر کرده باشد. (ناظم الاطباء).
-
هشت سو
لغتنامه دهخدا
هشت سو. [ هََ ] (ص مرکب ) هر آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء).
-
هشت صفات
لغتنامه دهخدا
هشت صفات . [ هََ ص ِ ] (اِ مرکب ) معرفت اﷲ، و علم ، و شکر در همه حال ، و رضا به قسمت ازلی ، و صبر بر بلا و قلت رزق ، و تعظیم امر خداوند، و شفقت بر خلق خداوند، و عفت . (از غیاث اللغات ).
-
هشت ضلعی
لغتنامه دهخدا
هشت ضلعی . [ هََ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) هشت بر. سطحی که هشت ضلع متساوی یا غیرمتساوی دارد. رجوع به هشت بر شود.
-
هشت طبع
لغتنامه دهخدا
هشت طبع. [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) گویند طباع هشت باشد: حار، بارد، رَطْب ، یابس ، حار رطب ، حار یابس ، بارد رطب ، بارد یابس : هم با عدم پیاده فرورو به هشت طبعهم با قدم سوار برون ران به هفت خوان .خاقانی .
-
هشت کند
لغتنامه دهخدا
هشت کند. [ ] (اِ) به هندی لوف است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
هشت گرد
لغتنامه دهخدا
هشت گرد. [ هََ گ ِ ] (اِخ ) هشتجرد. رجوع به هشت جرد شود.
-
هشت گوشه
لغتنامه دهخدا
هشت گوشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )مثمن و آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء).
-
هشت گیر
لغتنامه دهخدا
هشت گیر. [ هَِ ] (اِمص مرکب ) (از: هشت ، مرخم هشتن + گیر، ریشه ٔ فعل گرفتن ) در اصطلاح بنایان این است که ردیفی را برجسته و ردیفی را فرورفته چینند تا دیواری دیگر چون بدان متصل گردد، نیک پیوندد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
هشت لو
لغتنامه دهخدا
هشت لو. [ هََ ] (اِ مرکب ) ورق بازی که دارای هشت خال باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
هشت مأوی
لغتنامه دهخدا
هشت مأوی . [ هََ م َءْ وا ] (اِخ ) کنایت از هشت بهشت است . (برهان ). هشت بستان . هشت بهشت . رجوع به این مدخل ها شود.
-
هشت مرعی
لغتنامه دهخدا
هشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز نُه پرده برون ، دل هشت مرعی داشته .خاقانی .