کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشت سو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هشت لو
لغتنامه دهخدا
هشت لو. [ هََ ] (اِ مرکب ) ورق بازی که دارای هشت خال باشد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
هشت مأوی
لغتنامه دهخدا
هشت مأوی . [ هََ م َءْ وا ] (اِخ ) کنایت از هشت بهشت است . (برهان ). هشت بستان . هشت بهشت . رجوع به این مدخل ها شود.
-
هشت مرعی
لغتنامه دهخدا
هشت مرعی . [ هََ م َ عا ] (اِخ ) به معنی هشت مأوی است که کنایه از هشت بهشت باشد. (برهان ) : از خنجر زهرآب گون هفت اژدها را ریخت خون همت ز نُه پرده برون ، دل هشت مرعی داشته .خاقانی .
-
هشت مرغ
لغتنامه دهخدا
هشت مرغ . [ هََ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان قوچان دارای 373 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
هشت منظر
لغتنامه دهخدا
هشت منظر. [ هََ م َ ظَ ] (اِخ ) به معنی هشت مرعی است که هشت بهشت باشد. (برهان ) : یک دو شد از سه حرفش ، چاراصل و پنج شعبه شش وز و هفت خسرو، نُه قصر و هشت منظر. خاقانی .|| هشت فلک را نیز گویند که فلک البروج و فلک زحل و فلک مشتری و فلک مریخ و فلک آفتاب...
-
هشت ویش
لغتنامه دهخدا
هشت ویش . [ هََ ] (اِ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم که روز آخر سال فارسیان باشد. (برهان ). هشتوگیش .
-
هشت یک
لغتنامه دهخدا
هشت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک هشتم . یکی از هشت بخش هر چیزی . ثُمن . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فقه ) ارثی که زن صاحب اولاد از ترکه ٔ شوی برد. (از یادداشتهای مؤلف ).
-
prothesis
پیشهِشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] افزودن یک آوای اضافی در آغاز واژه
-
هشت پا
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِمر.) اختاپوس .
-
هشت پایان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) haštpāyān دستهای از جانوران دریایی که در اطراف سر آنها هشت بازو وجود دارد و بدنشان گرد است، مانند هشتپا یا اختابوس.
-
هشت صد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: haštsat] (ریاضی) haštsad هشت بار صد؛ عدد «۸۰۰».
-
هشت گوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹هشتگوشه› (ریاضی) haštguš ۱. کثیرالاضلای که دارای هشتضلع باشد؛ مثمن.۲. دارای هشتزاویه: ساختمان هشتگوش.
-
هشت وچار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) haštočār ۱. دوازده.۲. [مجاز] دوازده امام.
-
هشت پا
دیکشنری فارسی به عربی
اخطبوط
-
هشت پایک
دیکشنری فارسی به عربی
اخطبوط