کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هشته
/hešte/
معنی
۱. فروگذاشته.
۲. گذاشتهشده.
۳. (اسم مصدر) طلاق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
expression
-
جستوجوی دقیق
-
هشته
لغتنامه دهخدا
هشته . [ هَِ / هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) گذاشته . (برهان ). نهاده . هلیده . || رهاکرده . (برهان ). رهاشده . || فروگذاشته . (برهان ). || آویخته . (برهان ).
-
هشته
فرهنگ فارسی معین
(هِ تِ) (ص مف .) گذاشته ، رها کرده .
-
هشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hešte ۱. فروگذاشته.۲. گذاشتهشده.۳. (اسم مصدر) طلاق.
-
واژههای مشابه
-
هشته نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] heštenāme طلاقنامه.
-
هشته ای
واژهنامه آزاد
به کسی گه با ژستِ خاصی موتور سیکلت می راند.
-
جستوجو در متن
-
بایت
واژهنامه آزاد
هشته (هَشتِه). (زبانزد دانشی). چون یک بایت هشت بیت دارد آنرا به پارسی هشته می گویند.
-
ناهشته
لغتنامه دهخدا
ناهشته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ننهاده . نگذاشته . مقابل هشته . رجوع به هشته شود.
-
بهشته
لغتنامه دهخدا
بهشته . [ ب ِ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مطلقه (زن ). (یادداشت مؤلف ). هشته . و رجوع به هشته شود. || موضوع قرار داده شده و گذاشته شده . (ناظم الاطباء).
-
سحبلة
لغتنامه دهخدا
سحبلة. [ س َ ب َ ل َ ] (ع ص ) خایه ٔ فرو هشته . (منتهی الارب ).
-
قیرینه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قیر) [معرب. فارسی] ‹قیرین› [قدیمی] qirine به رنگ قیر؛ سیاه؛ تیرهرنگ: ◻︎ شبی گیسو فروهشته به دامن / پلاسینمعجر و قیرینهگرزن (منوچهری: ۸۶).
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف ) رُشته . رنگ هشته و رنگ کرده . و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). در سراج نوشته که رشته بالفتح به معنی رنگ کرده شده است . (از غیاث اللغات ). رنگ هشته و رنگ شده . (از ش...
-
خبجر
لغتنامه دهخدا
خبجر. [ خ َ ج َ ] (ع ص ، اِ) مردفرو هشته گوشت کلان شکم . المسترخی العظیم البطن . (از متن اللغة). ج ، خُباجِر.
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) رَشته . رنگ هشته و رنگ کرده . (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از برهان ). و رجوع به رَشته . شود.