کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هشام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هشام
معنی
(هِ) [ ع . ] (اِ مص .) بخشش ، جوانمردی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ... ابن عبدالملک الباهلی ، مکنی به ابوالولید و ملقب به الطیالسی (133-227 هَ . ق .). از کبار حافظان حدیث و اهل بصره بود. بخاری از وی 107حدیث روایت کرده است . (از اعلام زرکلی به اختصار).
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ... کلبی . رجوع به هشام بن محمدبن ابی النصر شود.
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن هشام ، مکنی به ابوالولید و معروف به ابن وقشی . رجوع به ابن وقشی شود.
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن حکم ، مکنی به ابومحمد، مولی بنی شیبان . کوفی بود، به بغداد نقل کرد، از اصحاب حضرت صادق (ع ) بود. وی در شمار متکلمین شیعه و از کسانی است که در صناعت کلام حاذق و حاضرجواب بود. با یحیی بن خالد برمکی همنشین و همواره در مجالس کلا...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن حکم بن عبدالرحمان الناصر، مکنی به ابوالولید، المؤید الاموی . از خلفای دولت اموی اندلس و متولد قرطبه . درگذشت وی در سال 403 هَ . ق . بود. (نقل به اختصار از اعلام زرکلی ).
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عاص بن وائل بن هاشم . صحابی ، برادر عمروعاص است . وی در مکه اسلام آورد و در هجرت دوم رسول (ص ) با وی به حبشه مهاجرت کرد و سپس به مکه آمد و تا پایان وقعه ٔ خندق در آنجا بود. وی مردی صالح و شجاع بود و به سال 13 هجری به قتل رسی...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان الداخل بن معاویةبن هاشم بن عبدالملک بن مروان ، مکنی به ابوالولید. دومین پادشاه دولت اموی اندلس و متولد قرطبه بود. وی در سال 172 هَ . ق . پس از درگذشت پدرش به امارت رسید. سیاستی نیک داشت و بسیار دوراندیش و شجاع و ب...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن مروان . از پادشاهان دولت اموی شام بود. در دمشق تولد یافت و پس از درگذشت برادرش یزیدبن عبدالملک به سال 105 هَ . ق . به خلافت رسید. در سال 120 هَ . ق . زیدبن علی بن حسین بر او خروج کرد و چهارهزار تن از اهل کوفه با ...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن عروةبن زبیربن العوام القرشی الاسدی ، مکنی به ابوالمنذر. تابعی و از علمای مدینه و بزرگان اهل حدیث بود. وفات او را به سال 146 هَ . ق . نوشته اند. (از اعلام زرکلی ).
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی النصربن السائب الکلبی ، مکنی به ابوالمنذر. از مورخان و عالمان انساب و اخبار عرب . او را آثار بسیار است . اهل کوفه بود و همانجا به سال 206 هَ . ق . درگذشت . او راست : جمهرةالانساب ، الاصنام ، نسب الخیل فی الجاهلیة ...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک بن عبدالرحمن الناصر، مکنی به ابوبکر و معروف به المعتمدباﷲ. آخرین امیر اموی اندلس و در قلعه ٔ «البنت » از نواحی قرطبه ساکن بود. وی پس از المستکفی باﷲ به سال 418 هَ . ق . به امارت رسید. درگذشت او را به سال 428 ...
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) ابن معاویه ، مکنی به ابوعبداﷲ. از اهل کوفه و نابینا بود. او را در نحو کتبی است از جمله : الحدود المختصر، القیاس . وفات او را به سال 209 هَ . ق . نوشته اند. (از اعلام زرکلی ).
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (اِخ ) نام پانزده صحابی و سی محدث است . (از منتهی الارب ).
-
هشام
لغتنامه دهخدا
هشام . [ هَِ ] (ع اِمص ) جود و بخشش و جوانمردی و سخاوت . (ناظم الاطباء). جود. (اقرب الموارد). جوانمرد . (منتهی الارب ).
-
هشام
فرهنگ فارسی معین
(هِ) [ ع . ] (اِ مص .) بخشش ، جوانمردی .