کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هسک
/hasak/
معنی
چهارشاخ که با آن خرمن کوبیده را به باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هید؛ افشون؛ انگشته؛ چک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
rake
-
جستوجوی دقیق
-
هسک
لغتنامه دهخدا
هسک . [ هََ س َ ] (اِ) غله برافشان را گویند، و آن آلتی باشد که به آن غله به باد دهند تا از کاه جدا شود. (برهان ) (جهانگیری ). رشیدی هسد با دال ضبط کرده . سروری نویسد: هسک به وزن نمک ، همان هید که مرقوم شد یعنی چیزی که غله را بدان به باد دهند تا کاه ا...
-
هسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hasak چهارشاخ که با آن خرمن کوبیده را به باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ هید؛ افشون؛ انگشته؛ چک.
-
واژههای مشابه
-
هسک دانه
لغتنامه دهخدا
هسک دانه . [ هََ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قرطم . عصفر کاجیره . کاغاله . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو آثار به چال چناره کوهستانی و گرمسیر است . 178 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی و لری دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آ...
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || عداوت کردن . کینه گرفتن . (زوزنی ). کینه ور شدن . کینه . دشمنی . || حسک دابة؛ جو یا علف خوردن ستور. || کینه ٔ سخت اندر دل . (مهذب الاسماء). کینه ٔ سخت در دل گرفتن . کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س َ ] (معرب ، اِ) (معرب از خسک فارسی ).بستیناج . خسک . خارخسک . (بحرالجواهر). خار مغیلان . (صراح ). ضرس العجوز. شکوهه . (حبیش تفلیسی ). خنجک . خار. شکوهج . مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج . شکوهنج . هروا. خار سه گوشه . (مهذب الاسماء)....
-
حسک
لغتنامه دهخدا
حسک . [ ح َ س ِ ] (ع ص ) نعت است . کینه ور. دشمندار. || خشمگین .
-
حسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hasak ۱. (زیستشناسی) = خارخسک۲. خارهای فلزی سهگوشهای که هنگام جنگ در سر راه دشمن میریختند.
-
جستوجو در متن
-
hask
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هسک
-
انگشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) 'angošte وسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفتهشده را به باد میدهند تا دانه از کاه جدا شود؛ چهارشاخ؛ افشون؛ هسک؛ هید؛ چک.
-
افشون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹افشان› (کشاورزی) 'afšun وسیلۀ چوبی سهشاخه یا چهارشاخه و دستهدار شبیه پنجۀ دست که برای جابهجا کردن محصول و جداکردن کاه از دانه استفاده میشود؛ انگشته؛ هسک؛ هید؛ چارشاخ.
-
چهارشاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چارشاخ› (کشاورزی) ča(ā)hāršāx وسیلهای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیدهشده؛ غلهبرافشان؛ انگشته؛ هسک؛ چک؛ چج؛ هید؛ افشون؛ بواشه.