کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هست و بود کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هست و بود کردن
لغتنامه دهخدا
هست و بود کردن . [ هََ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اکتفا بر چیزی موجود کردن ، مثلاً کرباسی به خیاط دهند تا جامه قطع کند، اوگوید: کرباس کم است . گویند: هست وبود کن ؛ یعنی هر قدر که هست همان جامه تیار کن . (آنندراج ) : یک بوسه دار بیش نباشد لبان یارباید بر...
-
واژههای مشابه
-
هست بند
لغتنامه دهخدا
هست بند.[ هََ ب َ ] (ن مف مرکب ) هسبند. رجوع به هسبند شود.
-
هست کند
لغتنامه دهخدا
هست کند. [ ] (اِ) به هندی لوف است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
همیشه هست
لغتنامه دهخدا
همیشه هست . [ هََ ش َ / ش ِ هََ ] (اِخ ) اسم پاک لفظ الباقی است یعنی ذاتی که فنا را در ساحت کبریای او راه نیست . (انجمن آرا). خداوند. اﷲ.
-
هرجور هست
دیکشنری فارسی به عربی
بطريقة ما
-
میباشد(هست)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ha طاری: ha طامه ای: he طرقی: ha کشه ای: vâ/ ha نطنزی: vaha
-
هست کن
واژهنامه آزاد
به وجود آورنده،کسی که به وجود می آورد
-
یادتان هست (/ می آید)، سال پیش (این موقع ) به من چه گفتید؟
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: viredun ha pârsâl ne(n) moqe be men-edun či bevâ? طاری: virdun-a pâr be mun-dun čiči bevât? طامه ای: viredun he pârsâl či-dun be mun biyât? طرقی: virdu(n) aya pâr čiči-du mo bevât? کشه ای: virdu ha pârsâl be mu(n) čiči-du bevât? نطنزی: vired...
-
جستوجو در متن
-
دادار کردن
لغتنامه دهخدا
دادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا).
-
بود کردن
لغتنامه دهخدا
بود کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) سوخت را بود کردن ؛ مالیات معدوم قریه ای را به قراء دیگر بخشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
رو ترش کردن
لغتنامه دهخدا
رو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال و روترش کردن بود. مولوی .تَکَرﱡه ؛ رو ترش کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به روترش شود.
-
شو أ ز
واژهنامه آزاد
شو و أز:(SHo vaz)_ معنی:دنبال کردن _شووازت بید= دنبالت بود
-
تقطیع
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاره پاره کردن . 2 - تجزیه کردن شعر به اجزا و ارکان عروضی برای معین کردن موزون یا ناموزون بود شعر. 3 - کنایه از: پیمودن .