کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هست
/hast/
معنی
۱. سومشخص مفرد مضارع از فعل بودن یا هستن.
۲. (اسم مصدر) وجود.
۳. (اسم) موجود.
〈 هست شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بهوجود آمدن؛ موجود شدن.
〈 هست کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] بهوجود آوردن؛ پدید آوردن.
〈 هستونیست: [مجاز] بودونبود؛ همهچیز.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: -
بن حال: هست
دیکشنری
being, existent, extant, is, present
-
جستوجوی دقیق
-
هست
لغتنامه دهخدا
هست . [ هََ ] (اِمص ) وجود. هستی . (یادداشت به خط مؤلف ) : پیش هست او بباید نیست بودچیست هستی پیش او کور کبود. مولوی .جز حق حکمی که حکم را شاید نیست هستی که ز حکم او برون آید نیست . (منسوب به خواجه نصیر طوسی ).- به هست آمدن ؛ به وجود آمدن . (یادداش...
-
هست
فرهنگ فارسی معین
(هَ)1 - (فع .)سوم شخص مفرد از «هستن » موجود است ، وجود دارد. 2 - (اِمص .) هستی ، وجود. 3 - دارایی .
-
هست
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [قدیمی] hast ۱. سومشخص مفرد مضارع از فعل بودن یا هستن.۲. (اسم مصدر) وجود.۳. (اسم) موجود.〈 هست شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بهوجود آمدن؛ موجود شدن.〈 هست کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] بهوجود آوردن؛ پدید آوردن.〈 هستونیست: [مجاز] بودونب...
-
هست
دیکشنری فارسی به عربی
موجود
-
هست
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ha طاری: ha طامه ای: ha / he طرقی: ha کشه ای: ha نطنزی: ha
-
واژههای مشابه
-
هست اول
لغتنامه دهخدا
هست اول . [ هََ ت ِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )(اصطلاح فلسفه ) آن جوهر بود که وحدت بدو متحد شد، و آن عقل کلی است که او را فیلسوف «عقل فعال » خواند، وآغاز هستی ها اوست . (جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 148).
-
هست استا
لغتنامه دهخدا
هست استا. [ هََ اَ ] (اِ مرکب ) جادوگر و ساحر و افسونگر. (ناظم الاطباء). || جادویها. (مهذب الاسماء) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به هست واَستا شود.
-
هست بند
لغتنامه دهخدا
هست بند.[ هََ ب َ ] (ن مف مرکب ) هسبند. رجوع به هسبند شود.
-
هست بود
لغتنامه دهخدا
هست بود. [ هََ ] (اِ مرکب ) جمعبندی . (ناظم الاطباء).- هست بود کردن ؛ جمعبندی کردن . (ناظم الاطباء).رجوع به هست وبود شود.
-
هست کند
لغتنامه دهخدا
هست کند. [ ] (اِ) به هندی لوف است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
هست کننده
لغتنامه دهخدا
هست کننده . [ هََ ک ُ ن َن ْ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) آفریننده و به وجودآورنده : و مر آن هست کننده ٔ وحدت را و پدیدآرنده ٔ واحد را بدو مبدع گفتند... (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 147).
-
همیشه هست
لغتنامه دهخدا
همیشه هست . [ هََ ش َ / ش ِ هََ ] (اِخ ) اسم پاک لفظ الباقی است یعنی ذاتی که فنا را در ساحت کبریای او راه نیست . (انجمن آرا). خداوند. اﷲ.
-
هرجور هست
دیکشنری فارسی به عربی
بطريقة ما
-
میباشد(هست)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ha طاری: ha طامه ای: he طرقی: ha کشه ای: vâ/ ha نطنزی: vaha