کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزیمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
هضیمة
لغتنامه دهخدا
هضیمة. [ هََ م َ ] (ع اِمص ) ستم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) خشمگینی . (منتهی الارب ). غضب . (اقرب الموارد). || طعام که جهت مرده سازند. ج ، هَضائِم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
هزیمة
لغتنامه دهخدا
هزیمة. [ هََ م َ ] (ع مص ) هزیمت . شکستن لشکر و دشمن را. (منتهی الارب ). شکستن لشکر. (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) شکست لشکر. (منتهی الارب ). اسم است از فعل هزم . (از اقرب الموارد). رجوع به هزیمت شود. || (ص ) ستور لاغر. (منتهی الارب ). واحدة العجا...
-
حذیمة
لغتنامه دهخدا
حذیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن یربوع بن غیظبن مرة.
-
حذیمة
لغتنامه دهخدا
حذیمة. [ ح ِذْ ی َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است به نجد و بدانجا یکی از جنگهای عرب روی داده است . (مراصد الاطلاع ص 130).
-
حزیمة
لغتنامه دهخدا
حزیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن حرب . از قبیله ٔ بُجیلة است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
-
حزیمة
لغتنامه دهخدا
حزیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن حیان . از قبیله ٔ بنی سامةبن لوی است . (تاج العروس ).
-
حزیمة
لغتنامه دهخدا
حزیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) ابن نَهد. از قبیله ٔ قضاعة محدث است . (از سمعانی ).
-
حزیمة
لغتنامه دهخدا
حزیمة. [ ح َ م َ ] (اِخ ) باهلی . رجوع به حزیمتان شود.
-
حزیمة
لغتنامه دهخدا
حزیمة. [ح َ م َ ] (اِخ ) ابن الثابت . خوندمیر در حبیب السیر در ذیل عنوان «ذکر بعضی از حکایات و غرایب روایات که ازجنیان منقول است » داستانی از این مرد از ابوعامر راهب نقل کرده است . (خاتمه ٔ حبیب السیر چ سنگی تهران ص 402). و در چ خیام ج 4 ص 684 خزیمه ...
-
جستوجو در متن
-
هزيمة
دیکشنری عربی به فارسی
شکست دادن , هزيمت , مغلوب ساختن
-
مهزوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mahzum شکستخورده؛ هزیمتیافته.
-
غولانیدن
لغتنامه دهخدا
غولانیدن . [ دَ ] (مص ) گریزانیدن و هزیمت فرمودن . به گریز و هزیمت واداشتن . (از ناظم الاطباء)
-
عقبنشینی
واژگان مترادف و متضاد
بازگشت، پسروی، گریز، هزیمت ≠ پیشروی
-
فرار
واژگان مترادف و متضاد
انهزام، رم، عقبنشینی، گریز، هرب، هزیمت