کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزیمتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزیمتی
لغتنامه دهخدا
هزیمتی . [ هََ م َ ] (ص نسبی ) شکست خورده . هزیمت شده . (یادداشت به خط مؤلف ) : راست گفتی هزیمتی ّ شهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی .بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شودنه زاد یابد مرد هزیمتی ّ و نه نان . فرخی .همی شدند به بیچارگی هزیمتیان شکسته پشت و ...
-
جستوجو در متن
-
جسته
لغتنامه دهخدا
جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) گریخته .فرارکرده . رهاشده . خلاص شده . رهائی یافته : کسی کو ز بند خرد جسته بودبزندان نوشیروان بسته بود. فردوسی .راست گفتی هزیمتی شهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی .کسی که بتکده ٔ سومنات خواهد کندبه جستگان نکند رو...
-
فکنده سپر
لغتنامه دهخدا
فکنده سپر. [ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) مغلوب .(یادداشت مؤلف ). شکست خورده . تسلیم شده : راست گفتی هزیمتی سپهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی (دیوان ص 101).چه عجب داری از فکنده سپرشرم عثمان ز رعب پیغمبر.سنائی .
-
کوفتگی
لغتنامه دهخدا
کوفتگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری . (ناظم الاطباء). کوفته بودن . (فرهنگ فارسی معین ). صدمت . صفت و چگونگی کوفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آن...
-
کاچار
لغتنامه دهخدا
کاچار. (اِ) آلات باشد از آن خانه و هر چیز. (لغت فرس اسدی ). آلات هر چیز باشد. (اوبهی ). اسباب خانه را گویند. (جهانگیری ). آلات و ادوات و ضروریات و مایحتاج خانه را گویند از هر چیز که باشد. (برهان ) : اکنون سور است و مردم آید بسیارکار شگرف است و صحن سا...
-
غار یمگان
لغتنامه دهخدا
غار یمگان . [ رِ ی ُ ] (اِخ ) در مقدمه ٔ دیوان ناصرخسرو در شرح حال وی آمده است : ناصرخسرو همه جا خود را میان کوهها در دره و غار و زندان سنگی و حصار و کوهسار پر از سنگ و خار یمگان که «زندان سلیمان » و زمین تنگ و خشک و دره و جبال و تلال پر از خار و غار...
-
زنهاری
لغتنامه دهخدا
زنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان...
-
سحرگاه
لغتنامه دهخدا
سحرگاه . [س َ ح َ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) همان زمان پیش از صبح . (بهار عجم ) (آنندراج ). سحر. پیشک از صبح : دلخسته و مجروحم و پی خسته و گمراه گریان بسپیده دم و نالان بسحرگاه . خسروانی .عهد و میثاق باز تازه کنیم از سحرگاه تا بوقت نماز. آغاجی .نگه کن سحر...
-
هزیمت
لغتنامه دهخدا
هزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ . فردوسی .در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سُرُب ؟ ناصرخسرو...
-
نقیب
لغتنامه دهخدا
نقیب . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سالار. (دهار) (مهذب الاسماء). سالار، یعنی مهتر چند کس . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). پیشوا و رئیس و کسی که معرفت به احوال مردم داشته باشد. (ناظم الاطباء). سرپرست گروه . ...
-
خصم
لغتنامه دهخدا
خصم . [ خ َ ] (ع اِ) مالک . صاحب . || شوهر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) : کسی گر کند بر زن کس نگاه چو خصمش بیاید بدرگاه شاه . فردوسی .زبس هندی پسرها تنگ می گیرند بر مردم زنان آنجا ازین ره خصم می نامند شوهر را. ق...
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...