کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هزبر
/hežabr/
معنی
۱. شیر درنده.
۲. [مجاز] سخت؛ درشت؛ ستبر.
۳. [مجاز] دلیر: ◻︎ به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱: ۷۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزبر
لغتنامه دهخدا
هزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غم چراست . فردوسی .که خاک پی او ببوسد هزبرنیارد به سر بر گذشتَنْش ابر. فردوسی .بکوشید و اند...
-
هزبر
لغتنامه دهخدا
هزبر. [ هَُ زَ ] (ع اِ) معرب هژبر[ هَِ ژَ / هَُ ژَ ]. رجوع به هژبر و هِزَبر شود.
-
هزبر
فرهنگ فارسی معین
(هِ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - پهلوان ، دلیر. ؛ ~ِ و غا دلیر میدان جنگ .
-
هزبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] hežabr ۱. شیر درنده.۲. [مجاز] سخت؛ درشت؛ ستبر.۳. [مجاز] دلیر: ◻︎ به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱: ۷۵).
-
واژههای مشابه
-
هزبر سیستان
لغتنامه دهخدا
هزبر سیستان . [ هَِ زَ رِ ] (اِخ ) کنایت از رستم دستان است : یک سر موی از سگان درگهش بر هزبر سیستان خواهم گزید.خاقانی .
-
پویان هزبر
لغتنامه دهخدا
پویان هزبر. [هَِ زَ ] (اِ مرکب ) کنایه از اسب است . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
هژبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: هزبر] [قدیمی] ho(e)žabr = هزبر
-
هژبر
لغتنامه دهخدا
هژبر. [ هَِ ژَ / هَُ ژَ ] (اِ) مصحف هِزَبر است به معنی شیر. رجوع به هزبر شود.
-
هژبر
فرهنگ فارسی معین
(هُ ژَ) (اِ.) شیر، هزبر.
-
هزابر
لغتنامه دهخدا
هزابر. [ هَُ ب ِ ] (ع اِ) هزبر. شیر بیشه . (ناظم الاطباء). رجوع به هزبر و هژبر و هَزابر شود.
-
هزابر
لغتنامه دهخدا
هزابر. [ هََ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ هزبر.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به هُزابر شود.
-
برسودن
لغتنامه دهخدا
برسودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) سودن : کجا آنکه برسود تاجش بابرکجا آنکه بودی شکارش هزبر. فردوسی .و رجوع به سودن شود.
-
کاکله
لغتنامه دهخدا
کاکله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) نام مبارزی بوده است ایرانی از فرزندان تور. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : که آمد به نزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله .فردوسی .