کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذوبلة
لغتنامه دهخدا
ذوبلة. [ ذَ ب َ ل َ ] (ع مص ) بیمار شدن . هزال . نزاری .
-
آطروفیا
لغتنامه دهخدا
آطروفیا. (یونانی ،اِ) (از یونانی آ، حرف سلب + طروفه ، خورش . غذا)هزال مُفرط. ضمور عضوی . و رجوع به اَطْروفیا شود.
-
ضمور
لغتنامه دهخدا
ضمور. [ ض ُ ] (ع اِمص ) لاغری . نزاری . هزال و ضعف . (بحر الجواهر). ذبول .- ضمور عضوی ؛ اطروفیا .
-
نحف
لغتنامه دهخدا
نحف . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ) نحیف . نزار، یا آنکه خلقةً کم گوشت است نه از ضعف و هزال . (از المنجد). رجوع به نحیف شود.
-
نحافت
لغتنامه دهخدا
نحافت . [ ن َ ف َ ] (ع اِمص ) لاغری . ناتوانی . (غیاث اللغات ). هزال . نزاری . نحول . عجف . نحیفی . تکیدگی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نحافة شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هبةاﷲ، معروف به قطنبه ، شاعر هزال و هجاء بود. صاحب دررالکامنة (ج 2 ص 43) داستانها از وی آرد.
-
ثابت
لغتنامه دهخدا
ثابت . [ ب ِ ] ابن هزال بن عمروبن قربوس الأنصاری . ابن حجر گوید صحابی است و درک غزوه ٔ بدر کرده و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است .
-
نحلة
لغتنامه دهخدا
نحلة. [ ن ُ ل َ ](ع ، اِمص ، اِ) بخشش . عطا. (غیاث اللغات ). عطا. (مهذب الاسما). || صدقه . (غیاث اللغات ). || باریکی . لاغری . دقت و هزال . نُحل . (المنجد).
-
عنقش
لغتنامه دهخدا
عنقش . [ ع َ ق َ ] (ع ص ) لاغر و نزار. (منتهی الارب ). لاغری و هزال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِخ )نام مردی است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
نزاری
لغتنامه دهخدا
نزاری . [ ن ِ ] (حامص ) لاغری . باریکی . نحیفی . (ناظم الاطباء). نحافت . ضمور. لاغری سخت . هزال . نحول . عجف . (یادداشت مؤلف ) : زین سان که منم بدین نزاری مستغنیم از طعام خواری .نظامی .
-
شوخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. چرک، شوخگن، فضله، نجس، وسخ ۲. خوشگل، زیبا، ظریف ۳. بیآزرم، بیادب، بیحیا، گستاخ ۴. بذلهگو، دعاب، ظریفطبع، لایگو، لطیفهگو، مزاح، مسخره، هزال ۵. طناز، فتنهانگیز، فسونساز ۶. فضول، وقیح ۷. بانشاط، خوشدل، زندهدل، شاد، شنگ
-
فسوسی
لغتنامه دهخدا
فسوسی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) افسوسی . مسخره . مستهزء. هزال . دلقک . (یادداشت بخط مؤلف ) : به بخشش نباشد ورا دستگاه فسوسی بخواند بزرگش ، نه شاه . فردوسی .مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی . ناصرخسرو.گفت تا اکنون فسوسی بوده ا...
-
مهزول
لغتنامه دهخدا
مهزول . [ م َ ] (ع ص ) لاغر. (منتهی الارب ). شخصی دچار به هزال و لاغری . (از اقرب الموارد). نزار. نحیف . ج ، مهازیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون از صید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح و مهزول . (جهانگشای جوینی ).
-
مسحة
لغتنامه دهخدا
مسحة. [ م َ ح َ ] (ع اِ) اسم المرة است مصدر مسح را. (از اقرب الموارد). یک مالش . یک بار مسح کردن . رجوع به مسح شود. || اندک . و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحة من جمال أو هزال ؛ یعنی اندکی از...
-
ابوعثمان
لغتنامه دهخدا
ابوعثمان . [ اَ ع ُ ] (اِخ ) سعیدبن وهب از موالی بنی سامةبن لوی . شاعر ماجن و هزال و بسیار شعر و غالب اشعار او مغازلات و خمریات است . ابتدا به بصره بود و سپس به بغداد شد و توبه کرد و پیاده حج بگذاشت . وفات وی به روزگار مأمون خلیفه بود.