کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
هجده هزار
لغتنامه دهخدا
هجده هزار. [ هََ / هَِ دَه ْ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) (...عالم ) هژده هزار نیز گویند. (لسان العجم ). قدما معتقد بودند که هجده هزار عالم وجود دارد : «گفت بگوی در هجده هزار عالم آفریدگار یکی است ». (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ).در...
-
هزار آوا
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِمر.) بلبل .
-
هزار میخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) کنایه از: 1 - خرقة درویشان که بخیة بسیاری بر آن زده باشند. 2 - آسمان پر ستاره .
-
دو هزار
لغتنامه دهخدا
دو هزار. [ دُ هَِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای ییلاق شهرستان شهسوار است . این دهستان تقریباً در 40هزارگزی جنوب باختری شهسوار در ارتفاع 2هزارگزی واقع و هوای آن سردسیر است و آب آن از چشمه سارهای کوهستان . این دهستان زمستان چندان سکنه ندارد ولی تابستان...
-
ده هزار
لغتنامه دهخدا
ده هزار. [ دَه ْ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) اصطلاح نرد. رجوع به ترکیب ده هزار در ذیل ده شود.
-
سه هزار
لغتنامه دهخدا
سه هزار. [ س ِ هََ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران عده ٔ قری 12.مساحت 5 فرسخ . در میان حد شمالی خرم آباد، حد شرقی کلاردشت ، حد جنوبی بلوک طالقان و غربی دوهزار. جمعیت تقریبی آن 2340 تن است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
باب هزار
لغتنامه دهخدا
باب هزار. [ هَِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان در 48هزارگزی شمال کرمان و 4هزارگزی باختر راه مالرو شهداد. سکنه ٔ آن 28 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
پانزده هزار
لغتنامه دهخدا
پانزده هزار. [ دَه ْ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) خمسة عشر الفاً. پانزده بار هزار.
-
پانصد هزار
لغتنامه دهخدا
پانصد هزار. [ ص َ هََ ](عدد مرکب ، ص مرکب ) خمسمائه الف . پانصد بار هزار.
-
پنج هزار
لغتنامه دهخدا
پنج هزار. [ پ َ هََ ] (اِخ ) نام دهستانی (بلوک ) در اشرف مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 62 و 64 و 125).
-
پنج هزار
لغتنامه دهخدا
پنج هزار. [ پ َ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، اِ مرکب ) رقمی که پس از چهارهزارونهصدونودونه آید. خمس الف . خمسةآلاف .
-
پنجاه هزار
لغتنامه دهخدا
پنجاه هزار. [ پ َ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) پنجاه بار هزار. خمسون الف .
-
پنجاه هزار
لغتنامه دهخدا
پنجاه هزار. [ پ َهََ ] (اِخ ) نام دهستانی (روستا) در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 69 و 125 و 131 و 160 و 165) و آن واقع است به میان جنگل در حوالی ساری . (حبیب السیر چ طهران جزو 2 از ج 3 ص 112و113).
-
پنجه هزار
لغتنامه دهخدا
پنجه هزار. [ پ َ ج َه ْ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، اِ مرکب ) پنجاه هزار. رجوع به شواهد پنجه شود.
-
چهارده هزار
لغتنامه دهخدا
چهارده هزار. [ چ َ / چ ِ دَه ْ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) اربععشر الفاً.عددی که از هزار برابر کردن عدد چهارده پیدا شود.