کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
یک هزار دلا ر
دیکشنری فارسی به عربی
انت
-
صد پا (هزار پا)
دیکشنری فارسی به عربی
حيوان متعدد ارجل
-
هزار اسفند،آویز ()
لهجه و گویش تهرانی
آویز اسفند دان نشده برای چشم و نظر
-
هزار رنگ دیده
لهجه و گویش تهرانی
دست مالی شده
-
مرد هزار ساله
واژهنامه آزاد
یک کتاب است . داستان ابو علی سینا در آن است.
-
واژههای همآوا
-
حضار
واژگان مترادف و متضاد
حاضران
-
هذار
لغتنامه دهخدا
هذار. [ هََذْ ذا ] (ع ص ) مرد بسیارسخن و بیهوده گوی . (منتهی الارب ). هذیان گوی . (اقرب الموارد). رجوع به هَذر شود.
-
حزار
فرهنگ فارسی معین
(حَ زّ) [ ع . ] (ص .) کسی که مقدار محصول زمین یا میوة درختی را تخمین زند.
-
حضار
فرهنگ فارسی معین
(حُ ضّ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ حاضر؛ حاضران در مجلس .
-
حذار
لغتنامه دهخدا
حذار. [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حِذْریة.
-
حذار
لغتنامه دهخدا
حذار. [ ح َ رِ ] (ع اِ فعل ) پرهیز کن ! (دهار). بپرهیز! بترس ! الحذر! - حَذارِ حَذارِ ؛ تأکید است در حث به پرهیز.
-
حذار
لغتنامه دهخدا
حذار. [ ح ِ ] (ع مص ) ترسیدن . (غیاث ). حذر کردن . پرهیز کردن . || محاذرة. با یکدیگر تخویف نمودن .
-
حذار
لغتنامه دهخدا
حذار. [ ح ُ ] (اِخ ) پدر ربیعةبن حذار است که جوانمردی بوده است . || (ذو...) از قبیله ٔ الهان بن مالک است . (منتهی الارب ).
-
حضار
لغتنامه دهخدا
حضار. [ ح َ ] (اِخ ) ستاره ای است که پیش از سهیل طلوع کند. نام ستاره ای است در جانب جنوب .(مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن در جانب جنوب . یکی از دو ستاره است که پیش از سهیل برآید و مردمان گمان برند که سهیل است و آن ستاره ٔ دیگر «الوزن » است .
-
حضار
لغتنامه دهخدا
حضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).