کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هزارجشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هزارجشان
/hezārjašān/
معنی
= هزارافشان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هزارجشان
لغتنامه دهخدا
هزارجشان . [ هََ / هَِ ج َ ] (اِ مرکب ) به معنی هزارفشان است که تاک صحرایی باشد، و آن بسیار بلند می شود و بر درختها می پیچد، و معنی آن هزار گز است ، چه جشان به معنی گز باشد و خوشه ٔ آن زیاده بر ده دانه نمیشود و به جهت دباغت کردن پوست و چرم به کار برن...
-
هزارجشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) hezārjašān = هزارافشان
-
جستوجو در متن
-
هزارفشان
لغتنامه دهخدا
هزارفشان . [ هََ / هَِ رَ ] (اِ مرکب ) هزارافشان . هزارجشان . رجوع به هزارافشان و هزارجشان و هزارکشان شود.
-
هزارجوشان
لغتنامه دهخدا
هزارجوشان . [ هََ / هَِ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) در ترجمه ٔ صیدنه نام هزارجشان چنین ضبط شده است (با واو). رجوع به هزارجشان شود.
-
فسموبرون
لغتنامه دهخدا
فسموبرون . [ ] (معرب ، اِ) هزارجشان است که فاشرا باشد. (فهرست مخزن الادویه ). هزارجشان . هزارچشان . هزارافشان . هزارفشان . فاشرا. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
هزاررخشان
لغتنامه دهخدا
هزاررخشان . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که میوه ٔ آن مانند خوشه ٔ انگور و پوست آن سطبر است و در دباغت به کار آید. (آنندراج ). مصحف هزارجشان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هزارافشان . (برهان ). هزارجشان . هزارکشان . رجوع به هزارکشان و هزار...
-
هزارچشان
لغتنامه دهخدا
هزارچشان . [ هََ / هَِ چ َ ] (اِ مرکب ) رجوع به هزارجشان و هزارافشان و هزارکشان شود.
-
انگور جنگلی
لغتنامه دهخدا
انگور جنگلی . [ اُ رِ ج َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هزارجشان . نخوش . امباسلوقی . ماله غوره . بوداوه . دیورز. کرمة البیضاء . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هزارجشان شود.
-
هزاربندک
لغتنامه دهخدا
هزاربندک . [هََ / هَِ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) عصی الراعی . (بحر الجواهر). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود.
-
آلاملیک
لغتنامه دهخدا
آلاملیک .[ م َ ] (اِ) اَلاملیک . کرم دشتی . سپیدتاک . کرمةالبیضاء. حالق الشَّعر. تاک دشتی . هزارجشان . فاشرا. نخوش .
-
طرنجومالیتس
لغتنامه دهخدا
طرنجومالیتس . [ طَ رَ ت ِ ] (معرب ، اِ) کرکم است که زعفران باشد و گفته اند نوعی از هزارجشان است . (فهرست مخزن الادویة).
-
فطول
لغتنامه دهخدا
فطول . [ ] (اِ) هزارجشان است که فاشرا باشد. (فهرست مخزن الادویه ). فاشرا. هزارافشان . هزارچشان . رجوع به همین مدخل ها در ردیف خود شود.
-
هزارافشان
لغتنامه دهخدا
هزارافشان . [ هََ / هَِ زا اَ ] (اِ مرکب ) درخت تاک صحرایی باشد و آن مانند عشقه بر درخت پیچد، و آن را هزارچشان هم میگویند، یعنی هزار گز. (برهان ). رجوع به هزارجشان و هزارفشان و هزارکشان شود.
-
انبالس لوقی
لغتنامه دهخدا
انبالس لوقی . [ اَم ْ ل ُ ] (یونانی ، اِ) فاشرا. هزارجشان . کرمةالبیضاء. حالق الشعر. عنب الحیه . نخوشی . (از برهان قاطع،ذیل فاشرا). رجوع به هر کدام از کلمات مزبور شود.