کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هریکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هریکی
لغتنامه دهخدا
هریکی . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هریک . هرکدام . (یادداشت به خط مؤلف ) : بیامد سپاه و بیامد پسربخندید با هریکی تاجور. فردوسی .رجوع به هر و هریک شود.
-
هریکی
دیکشنری فارسی به عربی
کل
-
جستوجو در متن
-
زادسرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آزادسرو] [قدیمی] zādsarv سرو آزاد: ◻︎ هریکی با قامتی چون زادسرو / هریکی با چهرهای چون ارغوان (فرخی: ۲۶۲).
-
گوهرافروز
لغتنامه دهخدا
گوهرافروز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ گوهر. آنکه گوهر افروزد : هریکی با هزار زیبایی گوهرافروز نور بینایی .نظامی .
-
یوفی
لغتنامه دهخدا
یوفی .[ ] (ص ) بیهوده گو. (غیاث ) (آنندراج ) : یک فقیه و یک شریف و صوفیی هریکی شوخی ، فضولی ، یوفیی .مولوی .
-
استوده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹ستوده› [قدیمی] 'ostude ۱. مدحشده؛ ستایششده.۲. پسندیده: ◻︎ هریکی از دیگری استودهتر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱: ۱۰۶۴).
-
خوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāze نوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
-
برزا
لغتنامه دهخدا
برزا. [ ب َ ] (نف ) ورزو. (یادداشت مؤلف ).- گاو برزا ؛ گاو نر. گاو زراعت . گاو که برای شخم کردن است : بگیرند شحم حنظل و بوره از هریکی دودانگ ، ماذریون و نشادر از هریکی دانگی همه را به زهره ٔ گاو برزا بسرشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). با روغن زیت کهن با...
-
ماشاه
لغتنامه دهخدا
ماشاه . (اِ) نوعی پارچه : گرچه ماشاه و سقرلاط بهم مشتبهندهریکی را به حد خویش شناسد ابصار. نظام قاری (دیوان ص 13).و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
-
سکپستان
لغتنامه دهخدا
سکپستان . [ س َ پ ِ ] (اِ مرکب ) سگپستان . سپستان . سفستان . دبق : حقنه ٔ دیگر قولنج بلغمی رابگیرند حلبه و تخم کتان ... عناب و سکپستان از هریکی سی عدد. (ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به سپستان شود.
-
مولوداتی
لغتنامه دهخدا
مولوداتی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) منسوب به مولودات . مربوط به موالید ثلاثه : ... وز آن اشکال بسیار است که هریکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست . (جامعالحکمتین ص 124). و رجوع به مولود شود.
-
کل
دیکشنری عربی به فارسی
همه , تمام , کليه , جميع , هرگونه , همگي , همه چيز , داروندار , يکسره , تماما , بسيار , بمعني (غير) و (ديگر) , هر يک , هريک از , هريکي , هر , خوردن , مصرف کردن , تحليل رفتن , هرکس , هرکه , هرکسي , درست , دست نخورده , کامل , بي خرده , سراسر , سالم
-
ماسک
لغتنامه دهخدا
ماسک . [ س ِ ] (ع ص ) چنگ زننده به چیزی و گیرنده . (ناظم الاطباء). نگاه دارنده . و رجوع به ماسکه و تمسک شود. || قابض . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ماسک البول ؛ دارویی است : بگیرند بلوط و کندر از هریکی یک درم تخم محلب و سعد و قرفه و خولنجان و راسن ...
-
ماءالاصول
لغتنامه دهخدا
ماءالاصول . [ ئَل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه ٔ صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده ا...