کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرکی هرکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هرکی هرکی
/harkiharki/
معنی
هرجومرج و بینظمی که هرکس به فکر خود باشد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرکی هرکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] harkiharki هرجومرج و بینظمی که هرکس به فکر خود باشد
-
هرکی هرکی
لهجه و گویش تهرانی
بی قانون.
-
واژههای همآوا
-
هر کی هر کی
واژهنامه آزاد
[ ص.، اِ ] (هر+کی+هر+کی) اوضاع بی قانون را می گویند. بی حساب و کتاب. آشفته بازار. شیر تو شیر «مملکت هر کی هر کی» « مگر مملکت هرکی هرکی است؟!» «هر چی هر چی و هر کی هر کی نیست و حقوق و وظایف، استدلال دارند. (روزنامه کیهان، 22/9/1389 به نقل از رحیم پور ...
-
جستوجو در متن
-
زور بازار
لهجه و گویش تهرانی
هرکی هرکی
-
ایِّکا اویکّا
لهجه و گویش گنابادی
iyyeka owyeka در گویش گنابادی به معنی این یکی و آن یکی ، هر کس و ناکس ، این و آن ، هرکی هرکی ، این کس و آن کس ، برای اشاره به غیر و ناشناس (دیگران) کاربرد دارد.
-
هر کی هر کی
واژهنامه آزاد
[ ص.، اِ ] (هر+کی+هر+کی) اوضاع بی قانون را می گویند. بی حساب و کتاب. آشفته بازار. شیر تو شیر «مملکت هر کی هر کی» « مگر مملکت هرکی هرکی است؟!» «هر چی هر چی و هر کی هر کی نیست و حقوق و وظایف، استدلال دارند. (روزنامه کیهان، 22/9/1389 به نقل از رحیم پور ...
-
anywither
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هرکی
-
any
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هرکی، هیچ، کدام، چه، هیچ نوع، از نوع، چقدر، چه نوع، هر، هیچگونه
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هََ ] (ص مبهم ) کل . همه . تمام . (یادداشت به خط مؤلف ). افاده ٔ معنی عموم دهد همچون هرجا وهرکس و مانند آن . (برهان ). ترجمه ٔ کل هم هست . (برهان ). پیش از اسم عام درآید و حکم آن اسم را در همانندان آن تعمیم دهد و نیز بر سر عدد درآید و حکمی را ...
-
کهنبار
لغتنامه دهخدا
کهنبار. [ ک ُ هَم ْ / ک َ هَم ْ ] (اِ مرکب ) خانه . (صحاح الفرس ، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا) . به معنی خانه است که به عربی بیت خوانند. (برهان ). خانه و منزل و بیت . (ناظم الاطباء). || و بارگاه را نیز گویند. (برهان ). || زردشت گفته است که روزگار کهن...
-
خود
لغتنامه دهخدا
خود. [ خوَدْ / خُدْ ] (ضمیر) با ثانی معدوله بمعنی او باشد چنانکه گویند خود داند یعنی او داند. (برهان ). ضمیر مشترک میان متکلم و مخاطب و غایب و همیشه مفرد آید: من خود آمدم ، توخود آمدی ، او خود آمد، ما خود آمدیم ، شما خود آمدید، ایشان خود آمدند. (فرهن...
-
خرقة
لغتنامه دهخدا
خرقة. [ خ ِ ق َ ](ع اِ) گله ٔ ملخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ج ، خِرَق . || جعبه ای که بطانه ٔ آن پوست گوسپند و یا پوست خز و سنجاب باشد. (از ناظم الاطباء). قسمی جامه ٔ زبرین که آستر از پوستهای گرانبها دارد. (یا...