کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرکت
لغتنامه دهخدا
هرکت . [ هََ ک ِ ] (ضمیر مبهم مرکب + ضمیر متصل ) هرکه ترا. هرکه ات . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرک و هرکه شود.
-
واژههای همآوا
-
حرکت
واژگان مترادف و متضاد
۱. تحرک، تکان، جنبش ≠ سکون ۲. قیام، نهضت ≠ رفرم ۳. رحلت، کوچ ≠ اقامت ۴. عزیمت ۵. سیر، گردش ۶. اهتزاز، نوسان ۷. رفتار، عمل ۸. وول ≠ سکون
-
حرکت
فرهنگ واژههای سره
جنبش، جنبه
-
حرکت
فرهنگ فارسی معین
(حَ رَ کَ) [ ع . حرکة ] 1 - (مص ل .) تکان خوردن ، جنبیدن . 2 - جابه جا کردن ، تکان دادن . 3 - جنبش ، فعالیت . 4 - رفتار، عمل . 5 - (اِ.) هر یک از سه نشانة نوشتاری واکه های کوتاه شامل فتحه ، کسره و ضمه . 6 - خروج از حالت موجود به طور تدریج (فلسفه ).
-
حرکت
لغتنامه دهخدا
حرکت . [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) حَرَکة. جنبش . جنبیدن . مقابل سکون ، آرام ، آرامیدن ، درنگ . تحشحش . حشحشة. کون . ذماء. تقتقة. رکضت . نهضت . مور. تمور. تکان . تکان خوردن . سید جرجانی گوید: حرکت اشغال حیزی است پس از حیزی . و هم او گوید: حرکت خروج از قوه...
-
حرکة
لغتنامه دهخدا
حرکة. [ ح َ رَ ک َ ] (ع مص ) رجوع به حرکت شود.
-
حرکة
لغتنامه دهخدا
حرکة. [ ح َ ک َ ] (ع اِ) درخت چوب پنبه . شویر. شوبر. زلنفج . برینس .
-
حرکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حرَکة، مقابلِ سکون] hare(a)kat ۱. تغییر مکان دادن: فردا حرکت خواهم کرد.۲. [مجاز] رفتار: حرکت بیادبانه.۳. جنبش.۴. (ادبی) هریک از سه علامت نوشتاری واکههای کوتاه، شامل -َ ،-ِ، و-ُ.=حرکت انتقالی: (نجوم) حرکتی که کرۀ زمین در مدت ۳۶۵ رو...
-
جستوجو در متن
-
هرک
لغتنامه دهخدا
هرک . [ هََ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکس . هرکه : ستم دیده هرک آمدی دادخواه بد و نیک برداشتندی به شاه . اسدی .هرکت . هرکش . هرکو. رجوع به ترکیبها شود.
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هََ ] (ص مبهم ) کل . همه . تمام . (یادداشت به خط مؤلف ). افاده ٔ معنی عموم دهد همچون هرجا وهرکس و مانند آن . (برهان ). ترجمه ٔ کل هم هست . (برهان ). پیش از اسم عام درآید و حکم آن اسم را در همانندان آن تعمیم دهد و نیز بر سر عدد درآید و حکمی را ...