کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هرهفت کرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
هرهفت کرده
/harhaftkarde/
معنی
آرایشکرده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
هرهفت کرده
لغتنامه دهخدا
هرهفت کرده . [ هََ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آراسته . به زر و زیور و دیگر آلات آرایش یافته . در تداول امروز هفت قلم آرایش کرده : عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب کعبه را هرهفت کرده هفت مردان دیده اند. خاقانی .چون تو هرهفت کرده آیی حوربر تو هر...
-
هرهفت کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] harhaftkarde آرایشکرده.
-
جستوجو در متن
-
هفت کرده
لغتنامه دهخدا
هفت کرده . [ هََ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آرایش کرده . آراسته . دارای آرایش کامل . هرهفت کرده : سحرگه این عروس هفت کرده برون آمد به ناز از پشت پرده . نظامی .رجوع به هرهفت کرده شود.
-
هفه رفه
لغتنامه دهخدا
هفه رفه . [ هََ ف َ / ف ِ رَ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) هرهفت . (برهان ). رجوع به هرهفت و هرهفت کرده شود. || به معنی زیب و زینت هم آمده است . (برهان ).
-
هفت درهفت
لغتنامه دهخدا
هفت درهفت . [ هََ دَ هََ ] (اِ مرکب ) به معنی هرهفت و آرایش زنان است که حنا و سرمه و وسمه و سرخی و سفیدآب و زرک و غالیه باشد در هفت جا که دست و پا و چشم و ابرو و هر دو جانب رو (که به عربی خدین گویند) و تمام رخسار که آن را سفیدآب مالند و هم زرک پاشند ...
-
عروس وار
لغتنامه دهخدا
عروس وار. [ ع َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون عروس . چون بیوک . عروس مانند : گاهی عروس وار به پیش آیدبا گوشوار و یاره و با افسر. ناصرخسرو.تو هفت طوف کرده و مکه عروس وارهرهفت کرده پیش تو و عشق دان شده . خاقانی .آراسته کن عروس وارم بسپار به خاک پرده دارم .ن...
-
هفت روس
لغتنامه دهخدا
هفت روس . [ هََ ] (اِخ ) هفت قسمت و هفت ولایت روس . در آن زمان روس به هفت ولایت و هفت قسمت تقسیم می شده که نام چهار قسمت آن چنین است : برطاس ، آلان ، خزران و ایو. (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی ص 431) : یکی لشکر انگیخت از هفت روس به کردار...
-
هفت قلم
لغتنامه دهخدا
هفت قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) هفت نوع شیوه ٔ کتابت خط فارسی است که نامهای آنها بدین قرار است : ثلث ، محقق ، توقیع، ریحان ، رقاع ، نسخ ، و تعلیق . (از برهان ). اقلام معروف قدیم شش قلم است که عبارتند از: ثلث ، ریحان ، نسخ ، رقاع ، تعلیق ، و غبار...
-
هفت مردان
لغتنامه دهخدا
هفت مردان . [ هََ م َ ] (اِخ ) به معنی هفت مرد است که کنایه از اصحاب کهف باشد. (برهان ). || نیز کنایه از اخیار باشد و گویند سیصدوپنجاه وشش اند در شش مرتبه . سیصد از ایشان در یک مرتبه باشند و چهل در یک مرتبه و هفت در یک مرتبه و پنج در یک مرتبه و سه کس...
-
نوعروس
لغتنامه دهخدا
نوعروس . [ ن َ / نُو ع َ ] (اِ مرکب ) زنی که تازه شوهر کرده باشد. (ناظم الاطباء). تازه عروس . دختری که تازه عروس شود. (فرهنگ فارسی معین ). تازه شوکرده . نوکدبانو. تازه به خانه ٔ شو رفته : این جهان نوعروس را ماندرطل کابینْش گیر و باده بیار. خسروی .پس ...
-
بنامیزد
لغتنامه دهخدا
بنامیزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) این کلمه ٔ بزرگ تیمناً برای دفع چشم بد استعمال کنند و بعضی گویند در محل تعجب و قسم آرند، بسبب کثرت استعمال کسره ٔ اضافت را حذف کردند. بلکه الف ایزد هم در رسم الخط ننویسند. (از سراج اللغات ) (از کشف ) (بهار عجم از غیاث ال...
-
هفت
لغتنامه دهخدا
هفت . [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) عددی است معروف . (برهان ). نماینده ٔآن در ارقام هندسیه 7 و در حساب جُمَّل «ز» باشد. (یادداشت مؤلف ). از میان اعداد شماره ٔ هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده ، اغلب در امور ایزدی و نیک و گاه در امور اهریمنی و ش...
-
هر
لغتنامه دهخدا
هر. [ هََ ] (ص مبهم ) کل . همه . تمام . (یادداشت به خط مؤلف ). افاده ٔ معنی عموم دهد همچون هرجا وهرکس و مانند آن . (برهان ). ترجمه ٔ کل هم هست . (برهان ). پیش از اسم عام درآید و حکم آن اسم را در همانندان آن تعمیم دهد و نیز بر سر عدد درآید و حکمی را ...
-
دو
لغتنامه دهخدا
دو. [ دُ ] (عدد، ص ، اِ) عدد معروف که ترجمه ٔ اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید. (آنندراج ). شمار پس از یک و پیش از سه . یک با یک . اثنان . اثنتان . اثنین . اثنتین . ثنتان . ثنتین . ضعف یک . نماینده ٔ آن در ارقام هندسیه «2» و در حساب جُمَّل «ب » ...